2777
2789
عنوان

شب عروسی من بدترین شب زندگیم بود .خاطرش داره دیوونم می‌کنه

| مشاهده متن کامل بحث + 7293 بازدید | 92 پست

عزیز دلم تو چون ک تا شب حنابندونت اون دختر و ندیدی طبیعی بوده ک دقیقا همون شب با دیدنش همه فکرای منفی سراغت بیاد و فکر کنی ک شوهرت بهش توجه داره باور کن همش حساسیت زیاد تو بووده...مثلا اگه چند ماه بعد عقدت توی یک روز عادی اونو میدیدی خودت و میباختی و ب چشم رقیب بهش نگاه میکردی تا ی مدت حالت بد بود دوباره خودت و پیدا میکردی اونوقت هرچی بیشتر میدیدیش واست عادی میشد و شب عروسیت این حس بد و حساسیت و نداشتی..مشکل شما این بوده ک دقیقا شب عروسیت اونو دیدی و با خودت گفتی عشق سابق شوهرم بوده ..کاش ی روز دیگه میدی ک خاطرش مصادف نشه با روز عروسیت...مطمئن باش تو اونشب حساسیتت خیلی بیش از حد بوده....نمیدونم منظورم و تونستم برسونم یا ن

بچه ها شوهر من هنوزم دزدکی زهرا رو میداد گاهی.فقط گاهی که من حواسم نباشه

به نظرم طبیعیه 

ولی شما اصلا حساس نشو و سعی کن با صحبت و مشغول کرد خودتون دوتا با هم توی جمع اوضاع رو دستت بگیری و همسرا رو مشغول خودت کنی

حتی اگر کسی اسمی ازش میاره اصلا نشون نده که حساسی

باید روی خودت کار کنی

فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش …صبح باشد یا شب … بذرِ امید ؛نه وقت می شناسد ،نه موقعیت …هر وقت بکاری ؛شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز ،با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن ؛جوانه می زند …و تا آسمانِ موفقیت و توانستن ،اوج می گیرد …هرگز نا امید نباش … !!!نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست ؛به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات …پس تا دیر نشده ،بذرِ جادوییِ امیدت را بکار ،و معجزه هایت را درو کن … !    

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بعد از ازدواجمون حتی یک پیام هم بین این دونفر رد و بدل نشده .ولی روزهایی که زهرا خونه ی مادرشوهر دعوته من خیلی بهم بد میگذره .فکر کن مادرشوهر م زهرا و شوهرش رو پاگشا کرده بود و مدام جلوی کل مدعوین بههمسر من می‌گفت فلانی چرا ناراحتی

حتی اگر همسر من از ازدواج زهرا ناراحت باشه مادرش باید تو جمع مدام بگه و به رو بیاره؟؟؟؟؟

مادر همسرتون با این توصیفات شما انسان پست و خطرناکی هستند 

کاملا ازشون برحذر باشید و با سیاست تمام و دوری کردن زندگی و آرامش تون رو حفظ کنید دختر عزیزم

زمانی رو که در این وب سایت صرف تعاملات اجتماعی می کنم، زکات دانش و تجربه ای هست که در طول سال ها جمع آوری کردم و امیدوارم برای دیگران مفید باشه.        امیدوار هستم و توکلم به خداوند هست که صحبت نسنجیده ای نکنم که باعث آزرده شدن کسی بشه و اگر خدای نکرده چنین حرفی زدم، بدونید که هدفمند و آگاهانه نبوده و من رو به بزرگواری خودتون ببخشید.            لطفا اگر کامنت من برای شما مفید هست، برای ظهور حضرت صاحب الامر (عج)، شادی روح مادرم و سلامتی دخترکم یک صلوات مرحمت بفرمایید.

لطفا لایک

خدایا ،ازت ممنون بابت نگاه پرمهرت،از اینکه یکی از فرشته هاتو.بمن سپردی ممنونم وازت میخام که  مثل همیشه کمکم کنی و نگهدارش باشی.دوست دارم خداجون.خدایا به همه کمک کن طعم مادرشدنو بچشند که بتونند عشق واقعیو تجربه کنند.کسی درمورد سرکلاژ شکمی سوال  داشت درخدمتم.
گهمسرم هی میگفت ناراحت نیستم من.ولی مادرش ول کن نبود .همه زیر چشمی همو نگاه میکردم و منظور مادرشوهر ...

خوب عزیزم خیلی راحت میتونی محدود کنی رفت و آمدتون رو.

جاییکه مهمونی خانوادگی و تعداد کم هست نرو.یکی دوبار بهونه بیار یا با خانواده خودت هماهنگ کن همون روز به یه بهونه دعوتتون کنن 

فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش …صبح باشد یا شب … بذرِ امید ؛نه وقت می شناسد ،نه موقعیت …هر وقت بکاری ؛شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز ،با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن ؛جوانه می زند …و تا آسمانِ موفقیت و توانستن ،اوج می گیرد …هرگز نا امید نباش … !!!نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست ؛به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات …پس تا دیر نشده ،بذرِ جادوییِ امیدت را بکار ،و معجزه هایت را درو کن … !    
چند سالتونه !؟ جسارتا همسرتان زیبایی داره یا معمولی هستن ،؟

حدودا سی.بله همسرم وقت ازدواجمون واقعا خوشگل و جذاب بود .ولی الان خیلی چاق شده ولی هنوز بانمکه

حتی اگر همسر من از ازدواج زهرا ناراحت باشه مادرش باید تو جمع مدام بگه و به رو بیاره؟؟؟؟؟

با همسرت صحبت کن مشاوره برین.

یکی از آشناهای ما خانمش با مادرشوهرش مشکل پیدا کرد.بدون هیچ حرف و حدیثی گفتن یه مدت رفت و آمد نکنیم تا یه کم زمان شرایط رو بهتر کنه که قطعا رفتن پیش مشاور و این راه حل رو گرفتن.به خاطر زندگیشون رفت و آمد نکردن تا ۳تا۴سال.فقط عید به عید میرفتن خونه همدیگه.

الان دیگه مادرشوهر جرات نداره حتی اسم عروس رو بیاره و کلی احترام میذاره بهش.

بدون هیچ دعوای علنی مشکل حل شد.

فرقی نمی کند آغازِ هفته باشد یا پایانش …صبح باشد یا شب … بذرِ امید ؛نه وقت می شناسد ،نه موقعیت …هر وقت بکاری ؛شبیهِ لوبیایِ سحر آمیز ،با اولین طلوعِ آفتابِ خواستن ؛جوانه می زند …و تا آسمانِ موفقیت و توانستن ،اوج می گیرد …هرگز نا امید نباش … !!!نا امیدی ، تیشه ی بی رحمی ست ؛به جانِ ریشه ی شعور و خوشبختی ات …پس تا دیر نشده ،بذرِ جادوییِ امیدت را بکار ،و معجزه هایت را درو کن … !    
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  56 دقیقه پیش
توسط   الههعادل  |  35 دقیقه پیش