چه جوری نسبت به زندگی برگشتین و نسبت به خیانت همسرتون بی تفاوت شدین
من نمیتونم حالم هر روز داره بدتر میشه😔
هیچوقت فراموش نمیشه
ولی دیگه مثل قبل دوسش نداشتم
خواهرم
چون‌هیچ‌راهی نداره دوتا بچه داره هیچی دیگ‌میسوزه میسازه
دیگ‌کنکاش نمیکنه میدونه هست همیشه یکم‌ک‌گاهی خیلی مشکوک‌بشه باهم‌حرف‌میزنیم‌گریه‌میکنه یروز‌غصه میخوره و‌باز عادی میشه ولی خب همیشه ی غمی باهاش
خیانت اون‌طوری تقریبا همه خبر دارن
اونم‌همینطوری همیشه چون باشوهرمن میرن همه جا ابجیم‌میگ هه باز خیلی داشت ب خودش میرسید و عطر میزد و‌اینا یعنی ضایع بوده من‌دروغ میکم‌ن بابا با شوهرمن بودن اتفاقا اینم همینجوری ب خودش رسید گفته ی جلسه ماری داشتیم یا میگم قرار بوده برن‌پیش‌فلانی و یجور ارومش‌میکنم جوری میگم‌ک باور‌کنه باشوهرمن بوده
الهی بگردم
خیلی سخته درکت میکنم واقعا نمیدونم چی بگم‌ک‌اروم‌بشی ایشالله یروز‌سرشون‌بخوره ب سنگ‌بدونن‌هیچکس‌‌نمیتونه‌جای خانم‌خودشون‌بگیره
اگ‌براش قهرت اینا مهمه یمدت سرسنگین‌باش اگ‌نه بنظرم شاید مهربونی زیاد هم‌بتونی‌بهش‌عذاب وجدان بدی
شوهرخودهرمن‌کلا خواهرم‌و‌نمیبینه‌ن قهرش مهم‌ن اشتیش براهمین کارش سخته توجهی بهش نمیشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
