2777
2789
عنوان

روزهای من

88234 بازدید | 876 پست

سلام

من مونا هستم، ممکنه شما تاپیک های قبل منو دیده باشین

من با تعدادی از بچه های اینجا صحبت می کنم هر روز در مورد زندگیم ، البته توی خصوصی،

این تاپیک رو زدم که گاهی در مورد اتفاق های روزم براتون بنویسم که شاید پذیرششون برام راحت تر شد.

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

آخر هفته ی خیلی پرماجرایی داشتیم، همسرم از سفر که برگشته بود در مورد یه قرارداد صحبت می کرد، اول با امیر صحبت کرده بود، چهارشنبه ناراحت بود، بهم گفت که امیر با قرارداد جدید موافق نیست. دلیلشو ازش پرسیدم گفت: ریسک داره قرارداده ولی امیر داره بی خودی احتیاط می کنه، طرف قراردادمون شرکت خیلی قدریه و احتمال خطرش برامون کمه

توی ذهنم بود، امیر بی کله محتاط شده ، اصلان داره ریسک می کنه، چه عجیب!!

گفتم با هم صحبت کنین خب، از کسی که مطلع تره مشاوره بگیرید.

گفت الان چند روزه داریم بررسی می کنیم ولی امیر راضی نمیشه، گفتم نباید راضیش کنی، باید قانعش کنی، شاید دلایلت قانع کننده نبودن.

چیزی نگفت، حسم خوب نبود به شرایط، تا الان این حس رو از شراکتشون توی این ۴سال نگرفته بودم، با هم مدارا و سازش می کردن، کوتاه میومدن،اصلان رو می شناختم، این مدل صحبت کردنش یعنی اینکه تقریبا تصمیمش قطعیه و این توی شراکت اصلا خبر خوبی نبود.

شب بود، حدود ساعت ۸ امیر بهم زنگ زد ، گفت فردا برنامت چجوره؟ باید ببینمت.

دلم می خواست عادی باشم نمی دونم چقدر موفق بودم البته، گفتم من فردا صبح باید برم آرایشگاه بعدش تایم دارم، گفت باشه پس میام دنبالت، آدرس آرایشگاه رو برام بفرست

جدی بود و حس کردم ناراحته، نپرسید بیام یا خودت میای، به منم فرصت نداد که فکر کنم بگم خودم میام، خداحافظی کردم باهاش

پیام نوشتم که خودم میام، کجا باید بیام؟ ولی دلم نمی خواست باهاش کل کل کنم ، برای همین پیاممو پاک کردم و آدرس سالن رو براش فرستادم


شب با زور قرص خواب خوابم برده بود، خواب دیدم که توی باغ ارم نشستم ، زیر همون درخت ارغوان افغانی که کلی باهاش خاطره داشتم، برف یه سالی خشک شده بود و قطعش کرده بودن، دوباره جوونه زده بود، توی خوابم بزرگ و تنومند شده بود مثل روز اولش، امیر از دورتر میومد، یه چیزی توی دستش بود، اومد نزدیکم دستاشو دراز کرد سمتم که بگیرمشون، دستمو بردم ولی امیر غیب شده بود، توی خواب همه جای باغ رو دنبالش گشتم، نبود، از در باغ که بیرون اومدم دیدم یه نوازنده ی کولی طور، با مو و ریش بلند و ژولیده و سفید  نشسته دم در توی پیاده رو داره ساز میزنه، شبیه امیر بود، خودش بود، نمی دونم شایدم نبود، سرشو بالا آورد بهم لبخند زد و دوباره شروع کرد به ساز زدن


از خواب پریدم، ساعت۵ بود،این چه خوابی بود ، خیلی هراسون بودم توی خواب، دیگه خوابم نبرد، دوش گرفتم آماده شدم به اصلان گفتم برسونتم سالن، پرسید چرا ماشین نمیبرم، گفتم امیر گفته میاد دنبالم ، گفته می خواد ببینتم

قهوه شو سر کشیده بود ، صورتشم تلخ بود، لبخند زد گفت حتما می خواد تو رو واسطه کنه

پرسیدم واسطه بشم یا نه؟ گفت لطفا نه، به هیچ وجه نه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792