برای مژه هام رفته بودم،سلام علیک کردم و دراز کشیدم روی تخت، ایرپادمو چپوندم توی گوشم و یه پادکست پلی کردم، فک کنم بیشتر از ده دقیقه بیدار نبودم چون چیزی از موضوع پادکسته یادم نمیاد، دوباره خواب دیدم نشستم جلوی باغ ارم، بارون میومد، ولی من نشسته بودم روی نیمکت های پیاده رو، بدون چتر، خیس خیس، همون نوازنده ی آشفته ظاهر هم نشسته بود کف پیاده رو و داشت یه تیکه از شب سکوت کویر رو می زد، برگشت نگام کرد، گفت چرا دست از سرم برنمیداری؟ با تعجب گفتم من، من اصلا شما رو نمی شناسم، و اون گریه کرد، حتی یادمه اشک هاشو زیر بارون هم می تونستم ببینم
از خواب پریدم، نمی دونستم کجام، چشمامو می خواستم باز کنم که دیدم خانم آرایشگر گفت : چشماتو باز نکنیا، خواب بودی، فک کنم کابوس می دیدی چون مدام چشمت تکون می خورد
حالم بد بود، قلبم تند تند می زد، تا حالا خواب ادامه دار ندیده بودم، ترسیده بودم، خدا رو شکر آخرای کارم بود
اومدم توی حیاط، یه چایی برام آوردن ، سیگارمو روشن کردم، ساعت رو نگاه کردم دیدم ده دقیقه از ۱۱:۳۰ گذشته، تند تند سیگارمو کشیدم رفتم دم در، با اون ماشین سورمه ای که من دوسش داشتم اومده بود، این ماشین رو ۷،۸ ساله که داره، خودش مشکی ش رو دوس داشت ولی به خاطر من سورمه ایشو گرفته بود
در رو باز کردم نشستم، سلام کردم، جواب داد، حال و احوال پرسی کرد، صداش نگران بود، پرسید اصلان در مورد تصمیمش برای قرارداد جدید چیزی بهم گفته یا نه
گفتم که گفته، گفت نظر تو چیه؟ پرسیدم می خوای منو واسطه کنی؟
گفت واسطه؟ چرا واسطه؟ تو خودت سهامداری، از تصمیم ها ذی نفعی، درسته همیشه سهمت و نظرتو دادی دست اصلان ولی این بار وقتش نیست دیگه
اصلان به دلیلی که نمی دونم چیه و از توضیحش طفره میره داره تصمیمی میگیره که مشخصا تعهداتش زیاده برامون، که ضرر و زیانش در توانمون نیست، این ریسک نیست اسمش، این رسما سلاخی کردن خودمونه
گفت اگر نظر منو به هر دلیلی قبول نداری، اگر روی حرف من مثل همیشه نمی تونی حساب کنی، لطفا با این ، با این ، با فلانی، با اون یکی برو بشین مشورت کن و مشاوره بگیر، بیین چی میگن، یا هر کسی که خودت می دونی، این تصمیم واضحا مشکل داره