2777
2789
عنوان

روزهای من

| مشاهده متن کامل بحث + 88236 بازدید | 876 پست

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

برای مژه هام رفته بودم،سلام علیک کردم و دراز کشیدم روی تخت، ایرپادمو چپوندم توی گوشم و یه پادکست پلی کردم، فک کنم بیشتر از ده دقیقه بیدار نبودم چون چیزی از موضوع پادکسته یادم نمیاد، دوباره خواب دیدم نشستم جلوی باغ ارم، بارون میومد، ولی من نشسته بودم روی نیمکت های پیاده رو، بدون چتر، خیس خیس، همون نوازنده ی آشفته ظاهر هم نشسته بود کف پیاده رو و داشت یه تیکه از شب سکوت کویر رو می زد، برگشت نگام کرد، گفت چرا دست از سرم برنمیداری؟  با تعجب گفتم من، من اصلا شما رو نمی شناسم، و اون گریه کرد، حتی یادمه اشک هاشو زیر بارون هم می تونستم ببینم

از خواب پریدم، نمی دونستم کجام، چشمامو می خواستم باز کنم که دیدم خانم آرایشگر گفت : چشماتو باز نکنیا، خواب بودی، فک کنم کابوس می دیدی چون مدام چشمت تکون می خورد

حالم بد بود، قلبم تند تند می زد، تا حالا خواب ادامه دار ندیده بودم، ترسیده بودم، خدا رو شکر آخرای کارم بود

اومدم توی حیاط، یه چایی برام آوردن ، سیگارمو روشن کردم، ساعت رو نگاه کردم دیدم ده دقیقه از ۱۱:۳۰ گذشته، تند تند سیگارمو کشیدم رفتم دم در، با اون ماشین سورمه ای که من دوسش داشتم اومده بود، این ماشین رو ۷،۸ ساله که داره، خودش مشکی ش رو دوس داشت ولی به خاطر من سورمه ایشو گرفته بود

در رو باز کردم نشستم، سلام کردم، جواب داد، حال و احوال پرسی کرد، صداش نگران بود، پرسید اصلان  در مورد تصمیمش برای قرارداد جدید چیزی بهم گفته یا نه

گفتم که گفته، گفت نظر تو چیه؟ پرسیدم می خوای منو واسطه کنی؟

گفت واسطه؟ چرا واسطه؟ تو خودت سهامداری، از تصمیم ها ذی نفعی، درسته همیشه سهمت و نظرتو دادی دست اصلان ولی این بار وقتش نیست دیگه

اصلان به دلیلی که نمی دونم چیه و از توضیحش طفره میره داره تصمیمی میگیره که مشخصا تعهداتش زیاده برامون، که ضرر و زیانش در توانمون نیست، این ریسک نیست اسمش، این رسما سلاخی کردن خودمونه

گفت اگر نظر منو به هر دلیلی قبول نداری، اگر روی حرف من مثل همیشه نمی تونی حساب کنی، لطفا با این ، با این ، با فلانی، با اون یکی برو بشین مشورت کن و مشاوره بگیر، بیین چی میگن، یا هر کسی که خودت می دونی، این تصمیم واضحا مشکل داره

جلوی یه کافه قدیمی ایستاد، وقتی دانشجو بودمم میومدیم اینجا رو، پرسید پیاده میشم یا نه، گفتم الان نه، پیاده نمیشم

ازم نپرسید چی می خورم، داشت تلفنی صحبت می کرد و سیگار می کشید،سفارشش آماده شده بودن، دیدم دوتا لیوان دستشه، برای من شیک کیت کت گرفته بود، شاید ۳،۴ سال بود که نخورده بودم، گفت از اینجا فقط همینو می خوردی دیگه، اشتباه که نمی کنم؟ گفتم نه درسته، همین بود

دوتا دختر نوجوون دم در کافه بودن، داشتن توی ماشین رو نگاه می کردن، چشمم به چشم بکیشون خورد، موهای بلند خرمایی داشت، چشماش جسور بود، با سر به امیر اشاره کرد، بهم چشمک زد، لایک نشون داد ، با لبخوانی گفت عالیه، نوش جونت، خندم گرفته بود، امیر هم می دیدشون، لبخند زد ، گفت تا نخوردنمون بریم، کنارشون ایستاد، گفت البته ایشون از من خوششون نمیاد، اون دوتا هم با خنده و شوخی می گفتن بد سلیقست، نکنه اذیتش کردی قهر کرده، از دلش دربیار دیگه ، دیر بجنبی از چنگت درمیره دلت می سوزه، گفت دلم خیلی وقته سوخته، 

معذب شدم، گرمم شد، دلم می خواست بگم این همه دختر خوب و خوشگل و خفن میشناسی یکیشو انتخاب کن که خوش به حالش بشه، دیدم جملم خیلی بده، بهتره این بحث رو ادامه ندم، اون نگرانه داره در مورد یه موضوع کاری صحبت می کنه این حرف من بدتر فضا رو به سمتی که نمی خوام میبره، گفتم امیر مرسی که اومدی صحبت کنیم، من خودمم بیشتر پیگیر میشم، هر چند می دونم اصلان خیلی دوس داره این قرارداد رو امضا کنه، برام سخت میشه ولی مهم اینه تصمیم درستی بگیریم.

چهارشنبه ها شیراز خیلی شلوغه، ساعت حدود ۱ بود، پر ترافیک ترین مسیرها رو انتخاب می کرد 

از آوا پرسید، عکساشو نشونش دادم، در مورد شرایط کاری مادرش صحبت کردیم، از هر دری گفت  

چندبار اصرار کرد که بریم نهار بخوریم ولی قبول نکردم، به یکی از اون لیست که می خواستم ازش مشاوره بگیرم زنگ زد، اونم تایم داشت، دعوتش کرد برای نهار ،تلفنو قطع کرد گفتم برای امروز نهار ۳نفره گذاشتی؟ گفت اره دیگه ،الان دوتایی نیستیم دیگه می تونی بیای.

دلم می خواست باهاش مخالفت کنم، کل کل کنم، بگم اینجوری نیست ولی تجربهی اخیرم نشون داده بود حتی کل کل هم جزیی از صمیمته تو ذهن من و بعدش خیلی راحت و خوب پیش نمیره اوضاع، چیزی نگفتم، موزیک رو بلند تر کردم و بیشتر لم دادم تو صندلیم

خیلی بده که میخواد  تو رو مقابل شوهرت قرار بده ...... وقتی بهت میگه تو خودت سهامداری یعنی یه تص ...

نمی دونم واقعا، من حرفای دوتاشونو شنیدم، و حرفای بقیه رو ، همسرم تصمیمشون منطقی نیست

یواش اشکمو از گوشه ی چشمم پاک کردم،چه دردهایی داشتم برای لذت نبردن از زندگی، چه روزهایی از جوونیم با نگرانی هایی که نمی تونستم به هیچ کس در موردش بگم می گذشت،،الهه گیر کردن بین دوتا چیز اگر وجود داشت حتما من بودم، داشتم بیرونو نگاه می کردم، موزیک رو خیلی کم کرد، زیر لب آواز می خوند،

 دلم دردی که دارد با که گوید، گنه خود کرده تاوان از که جوید، دریغا نیست همدردی موافق،…

قلبم تند تند می زد، اینا آوازهای مورد علاقه مون بود، خیلی گوشش می کردیم، حتما دلیل اینکه توی خواب هم اون پیرمرد چیزی شبیه اینا می نواخت همین ناخودآگاه لعنتی بود.

گفتم نداری آهنگشو، گفت آدم وقتی ناراحته باید ۶،۸ گوش کنه ولی چرا دارم ، دلم می خواست زار بزنم، بهش بگم منو اسیر گرفتی، منو شکنجه می کنی چرا، برو از زندگی من، همین جوری هم نمی تونم دیگه فراموشت کنم، مگه من کی ام؟ هیچی که نیستم، چرا منو دوس داری؟ برو تو رو خدا ، برو فقط

ولی فقط قسمت اولشو انجام دادم و گریه کردم، یه دستمال بهم داد،رسیده بودیم جلو رستوران، پیاده شدیم ، آقای افکاری منتظرمون بودن، در مورد اون شرکت  یه سری چیزا می گفتن با مدرک که حرفای امیر رو تایید می کرد، شرایط خودمون رو هم که می دونستیم چه جوره، 

توی راه برگشت از امیر پرسیدم اصلان اینا رو می دونه، گفت اره بهش نشون دادیم، اگر باور نمی کنی هم ازش بپرس و دلایلشو خودت بشو.

گفتم چرا مدام تکرار می کنی که من حرفتو باور ندارم؟ 

گفت: داری؟ تا الان داشتی؟ اگر داشتی که الان دوتامونو اینجوری وامونده از دنیا نکرده بودی

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز