من دختریام از تبار رؤیاها؛ با چشمانی که جهان را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که باید باشد میبیند.در من شعرهایی ناتمام زندگی میکنند، واژههایی که هنوز راه خود را به لبانم پیدا نکردهاند.باور دارم که هر صبح، فرصتیست برای دوباره متولد شدن؛ با لبخند، با امید، با جرئت دوباره آغاز کردن.عاشق تاریخام، چون گذشته را چراغ راه آینده میدانم، و دلبستهی دانستن، چون دانایی را آغاز رهایی میدانم.