آره منم داداش عوضیم با زنیکه خیابونی ازدواج کرد از همون روز که این زنیکه نجس وارد زندگیمون شد همه زندگیمون ریخت بهم قرار بود با هم زندگی کنیم بخاطره ها کارهای که انجام داد من گفتم باید ازاینجا برید بعد ما دوسه
روز رفتیم خونه دایم داداش عوضیم با زنیکش تمام وسایل خونمون دزدیدن من باهاشون قطع ارتباط کردم ولی مامانم همش منتظر زنگ اومدنش دلم برای مامانم میسوزه میشکنه خاک بر سر بی احساسش کنن اصلا انگار نه انگار که مامان داره خدا هر دوتاشونو لعنت کنه