هفته پیش با خودم میگفتم خیلی وقته صدام نگرفته مثلا اگه هفته بعد که یه قرار مهم دارم صدام بگیره چه اتفاقی میوفته اونقدر فکر کردم از دیشب صدام در نمیاد منی که تو اینهمه سال یه بارم صدام نگرفته
خیلی منم همیشه اینجور مسائل پیش میاد برام مولا میگم از خیلی وقت بچممریض نشده خدارشکر همونروز یا فرداش تب میکنه یا ی لحظه میکماوچه خوبه چندوقت دعوا نکریدم اصن همونروز میشه اگدر جهت مثبت باشه جقدر خوبه ولی من متاسفانه ذهنمنفی دارم
پدر پشتمشکست از رفتن تو/پدر شادی تموم شد توغمتو همیشه بزرگترین آرزوم این بود پاهای بابام وببوسم ولی هیچوقت رومنمیشد خجالت میکشیدم روزی که توسردخونه دیدار آخرم بود نشستم کف سردخونه وچنددقیقه بی وقفه پاهاش وبوسیدم بدون هیچخجالتی بدترین لحظه عمرم بود که از خودم تاهمیشه متنفر شدم توروخدا هیچوقت هیچوقت خجالت نکشید از بوسیدن دستای پدرمادرتوننذارین خدای نکرده ی روز این نوع بوسیدن تجربه کنید.درسته بعد بابام نفس میکشم ولی زندگی نمیکنم اصلا فقط به اجبار روزهامیگذره چون چاره ای ندارم ولی وقتی تموم جانم دیگه روزمین نیست منم نیستم روحمنیست جسمم که ادامه میده هیچوقت دیگه ادم قبل نمیشم🖤🥀خیلی دلتنگتم بابای مهربونم بابای خوبم خیلی قلبم تحمل این حجم دلتنگی نداره🥀🥀🥀
دبیرستان میرفتم! یه خیابون بود که به طرز وحشتناکی شلوغ و خطرناک بود! یبار که توی اتوبوس واحد نشسته بودم! توی دلم میگفتم اصلا حوصله ندارم از اون خیابون رد بشم، از پل هوایی هم حوصله ندارم رد بشم، یعنی میشه یه تصادف کوچیک در حدی که خیابون رو ببندن پیش بیاد که من از خیابون رد بشم!؟ دقیقا یه تصادف کوچیک پیش اومد و من بدون دغدغه و در کمال تعجب از خیابون رد شدم!خوب شد تصادف بزرگ نخواستم
عضو گروه قرمز....... تاریخ شروع 1401/10/13....وزن اولیه 103.... وزن فعلی 103......هدف اول 90...... هدف دوم 75........ هدف سوم 65 و هدف نهایی 58....... برای رسیدن به هدف نهاییم برام دعا کنید، منم تلاش خودمو همه جوره میکنم