سلام خوبین
مادربزرگم از صبح روز شنبه اومده خونه مون نمیره بار اولشم نیست کار همیشه اس مادرم به این خاطر خیلی ناراحته بابامم خیلی بچه ننه اس خیلی هرچی مادر بزرگم میخواد بره نمیزاره جرات نمیکنیم حرف بزنیم هم مادرم و مارو اذیت میکنه
عمه ام زن داییم هست زمانی مادربزرگم مادریم مریض بود یه لحظه تو خونه اش راه ندادش و بیرونش کرد یه دلیل بیارید که ما حالا باید این مادربزرگمون رو نگه داریم
نصحیت نمیخوام فقط یه چیزی بگید که محترمانه بهش بگیم که ببرتش و دیگه نیاد
مادربزرگت چجوری آدمیه ؟
اذیت میکنه؟
چرا بره مگه اذیت میکنه چند سالشه
نمیدونم وقتی میبینه شما خونه سردی بداخلاقی کنید شاید خودش بره
هیچ کدوم از عمه هام مادرشوهرهاشون تو خونه شون راه ندادن هیچ کدوم
یکی عمه ام نه درس خونده نه کار داره مطلقه ام هست و تازه از شوهر دومش بچه دار هم نمیشه ولی اینقد شوهر گوش به حرفش میکنه که نگو کنار خونه مادرشوهر و خواهر شوهرش زندگی میکنه ولی هیچ کدوم جرات اینکه بهش بگن بالا چشمت ابروس ندارن
مادرم هم کارمنده هم درس خونده ولی نمیدونم چرا پدرم هیچ حرفی از مادرم نمیخونه و اصلا تو فکر نیس اینقد بچه مامانیه
زیاد تحویلش نگیرید و‌محلش نزارید خودش خسته میشه میره
هر کدوم برید تو اتاقهاتون مشغول کارهای خودتون باشید
البته شاید بنده خدا تنهاست و مجبوره ، بخاطر رضای خدا بهش احترام بزارید
از کار عمه ت هم حق دارید ناراحت باشید ولی خب همه آدمها که یه جور نیستن ، شما بخاطر خدا بکنید اجرتون پیش خدا گم نمیشه ثواب داره
یکی از عمه هام شوهرش اومد خواستگاریش گفت میخوام بگیرمت که از مادرم مراقبت کنی قبول کرد و ازدواج کرد فردای عقد وسایل مادرشوهر رو باخود مادرشوهر پرت کرد تو کوچه کلا همه عمه هامو همین جوری اموزش داده هیچ وقت هیچ کدوم یه لحظه مادرشوهراشون راه ندادن تو خونه هاشون حالا خودش اومده خونه ما کنگر خورده لنگر انداخته
