مامان باباش رفته بودن مسافرت.اینم دید خونه خالیه،دختر آورده خونه.دیشب انقد سروصدا کردن که نگو.قشنگ صداشون تو خونه ی ما بود.تا ساعتای دو اینا هم صداشون میومد.شانس آوردم دخترم خونه ی مامانم اینا بود وگرنه نمیدونستم چه جوابی بهش بدم.پسرمم ده سالشه ،هی میپرسید اینا چشونه؟چقدر سروصدا میکنن؟منم میگفتم مهمون دارن مامان.
البته دفعه ی اولش هم نیست.از اینکارها زیاد میکنه در نبود خانوادهش.
دیگه خلاصه دیشب برامون اعصاب نذاشتن.
حالا امروز شوهرم بابای پسره رو توی پارکینگ دیده،قضیه رو بهش گفته.بعد اومد به من گفت به فلانی گفتم که پسرش چکار میکنه.گفتم خیلی کار بدی کردی گفتی.حالا اگه بزنه پسرشو بکشه تو از عذاب وجدان نمیمیری؟
حالا الان میترسم،میترسم پسرش بیاد شر درست بشه و شرش هم دامن مارو بگیره.
خدایا خودت رحم کن