قبلا خیلی سال ها پیش یکی از پسرای فامیل پیام میداد زنگ میزد ک من دوست دارم و ازت خوشم میاد و اینا بخدا من خیلی ازش بدم میاد بعد گفت بهم ی فرصت بده خودمو بهت ثابت کنم منم دیدم دست بردار نیس گفتم باشه
بعد دو سه ماه فهمیدم پسره لاشیه اونم از اوناش اون موقع باهاش کات کردم ولی قلبم شکسته بود ک اینجوری کرد آخه با احساسات آدم بازی میشه بهش بر میخوره
خلاصه من عاشق شوهرم شدم روز خواستگاری بهش گفتم من قبلا یکی با این کارش اینجوری بازیمداد ک شوهرم آولش آتیش گرفت بعدش آروم شد
امروز شوهرم اون مرده رو دیده بود فک نکنم چیزی شده باشه چون شوهرم اصلا اونو تابحال ندیده بود
خلاصه امروز دیده بودتشش
شوهرم وقتی سوار ماشین شد خیلی خیلی خیلی عصبی بود گفت فلانی (همون کثافت)کیه منم گفتمیکیاز آشناها مون دیگه اصلا باهام حرف نمیزنه وقتی هم بهش میگم چی شده میگه سرم درد میکنه
چیکارکنم من آخه من اون قضیه رو بهش گفته بودم
اینمبگم من الان ی تار موی شوهرمو با هزارتا مرد عوض نمیکنم