ی پسری رو خیلی دوست داشتم باهم نبودیم ولی بچه ام نبودم ک بگم هیجانه خواب دیدم امام زمان دستشو گرفت ازم دورش کرد گریه میکردم ها بهم گفتن ک تو نگران نباش از این بهتر و برات کنار گداشته شده همونم شد ی عشق خیلی بهتر نصیبم شد
خواب امام حسینم خیلی میبینم تنها امامی هستن که انقدر عاشقشونم میپرستمشون کفر نباشه از خدا هم بیشتر دوسشون دارم خواب کربلاشو و ضریحشو و گریه هام تو صریح و زیاد دیدم و میبینم اخرین بار کربلا بودم تو خواب کسی نبود بین بین الحرمین بودم ک بدو بدو رفتم سمت ضریح اقا انقدر گریه کردم ک هیچ کس تو حرم نبود روی مزارشون و میتونستم تو خواب ببینم و لمس کنم ک زده بود فرزند امیر امومنین خیلی خواب عجیبی بود
یبارم شب لیله رغائب خواب ی مسجدی و دیدم ک مال حضرت عباسه خیلی حاجت میده ها خیلی طوری ک بابا مامانمو زندگیشونو از این رو ب اون رو کرد
خواب دیدم ی پارچه سبز انداختم دور علم دسشون ی نفر اومد ی پسر بچه بهم داد گفت پسرته ی پسر سفید تپلی شش ماه اسمشو گداشته بودم امیر عباس تو خواب بهم گفتن شوهرت رضا ام منتظرته بیرون
شاید باورتون نشه اون موقع ۱۸ سالم بود و اصلا دانشگاه نمیرفتم سال ها گذشت من رفتم دانشگاه و پسری عاشقم شد و الان م خودم عاشقشم اما دوریم تو پاراگراف اولم گفتم عشقی ک نصیبم شد همین اقلست حالا این اقا اسمش رضاعه خیلی عجیب بود اون خواب
همه بم میگن به رضا رسیدی باید اسم پسرتو بزاری امیر عباس