چند وقت تو یه تایپیک گفتن بیاین داستان ترسناک بگین منم درباره صداهایی که میشنوم و مریضیم گفتم.... اگه دوست داشته باشین و البته نمیترسین باهم دیگه براتون اینجا به اشتراک بزارم شاید کسی عین من بوده باشه و بتونه کمکم کنه
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
خلاصه بگم... من بعد از فوت پدرم دچار یه حمله یهویی شدم وارد جزئیات نمیشم فقط اینو بگم که باعث این بیماری یهو من عفونت و آب اووردن کبد و کلیه و معده و مغزم بود و همین طور فضای داخلی بافت شکم...عفونت تو بدن من هرروز زیاد میشد ولی من متوجه نمیشدم و یهو منو از پا انداخت
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)
حدود یه هفته ده روز توی بیمارستان بیهوش بودم و هیچ حرف و حرکتی نداشتم.... همه دکترا متخصص بیمارستان به علاوه خانواده من هیچ امیدی به برگشت من نداشتن بخاطر وضعیت وخیمم و داروهایی که به اشتباه به جای اینکه جلوی مریضی منو بگیره مریضی منو بدتر کرد و حتی تا مدت ها یعد بینایی درست حسابی نداشتم... خلاصه من تقریبا یه حالتی مثل کما داشتم
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)
از دوران سختی که داشتم بگذریم یه ذره بیام جلوتر به بعد مریضیم... خلاصه با معجزه ای که برام اتفاق افتاد خوب شدم و برگشتم تقریبا به روال عادی زندگی.... کارم شده بود هرروز برم بهشت زهرا تا غروب گاهی ام تو شب تاریک بشینم سر مزار پدرم
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)
البته دو نفر از اقوام باهام بودم... که صدا شنیدم فکر کردم توهمه که باز یه صدایی به گوشم خورد اونقدر واضح و نزدیک بود که فکر کردم کسی که تو قبره زنده شده.... آخه همه اون قطعه تازه خاک کرده بودن
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)
به اون دو نفر گفتم ولی گفتن توهم زدی ما صدایی نشنیدیم... منم گفت آره توهمه... دوباره هفته بعد که رفتم همون صدارو شنیدم دیگه مطمئن شدم توهم نیست چون صبح زودم بود کاملا هوشیار بودم رفتم به نگهبانی بهشت زهرا گفتم دو نفر اومدن ایستادن بالای سر اون مزاری که من نشون دادم تا ساعت ها نوبتی نوبتی سر گذاشتن روی خاک که صدایی که شنیدم بشنون ولی اتفاقی نیفتاد و فکر کردن توهم یا سر کاریه
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین (ع) /خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین (ع)