ی خشگل لایکم کنه
بلایکید لطفااااا
یه خوشگل لایک کنه
اسی چرا نمیزاری ادامشو
خیلی پسر خوب و مودبی بودا ولی یه مشکلی داشت پدرش متعاد بود پدرم منم متعاده بهم میگفت خوبه باهم ازدواج میکنیم باباهامون باهم دود میکشن حتی خودش سیگار می‌کشید و رفیق باز خیلی لات بود. یه جورایی با هر بدبختی بود ازش جدا شدم بااینکه هیچوقت کسی به اندازه ی اون تا اون موقع بهم خوبی نکرده عاشق حرفاش شده بودم ولی میدونستم با همچین آدمی قرار نیست روزگار خوبی داشته باشم از الان نباید خام حرفاش بشم خیلی بهش وابسته بودم اصلا وقتی ولش کردم افسرده شدم و حالم بد شده بود هرروز کارم گریه بود تا اینکه نمیدونم یه هفته یا کمتر و بیشتر خدا فرشته نجاتم و فرستاد پسر خالم که عاشقم شده بود بهم ت تلگرام پیام داد و با هزار بدبختی فهمیدم کیه که بهم پیام داده منم بهش یه حس هایی داشتم ولی یجورایی خودش و خیلی مغرور نشپن میداد اصلا به زور باهام سلام و علیک میکرد دیگه بهش گفتم چیشد بهم پیام دادی گفت حس کردی ت خطر واقعا هم بودی دیگ داشتم خودم و به لجن می‌کشیدم
دو سال باهم بودیم تا اینکه برادرم فهمید و همه چی به بابام گف از مدرسه که برگشتم دیدم گوشیم نیست خیلی ترسیدم خیلی بعدم به زن بابام گفتم هرجور یه گوشیم و از بابا بگیره باهاش صحبت کنه و ... با برادرم اون روزا خیلی جنگ و دعوا داشتم همه دلخوشیم شده بود پسر خالم که عاشق شده بودم صبح ک میرفتم مدرسه ب او پیام میدادم بر می‌گشتم ب او پیام میدادم شب تا بخوابم با او صحبت میکردم خیلی دوسش داشتم و خیلی هم وابسته بودم فقط هم در هفته یه بار می‌تونستیم همو ببینیم اونم خونه پدربزرگم حالا ک زن بابام فهمیده بود همش بهم میگفت چرا نمیگی بیاد خواستگاریت چرا نکنه نمیخاد بگیرتت خودم بیاد حالت و ببینم بهش بگم در صورتی که میدونست عوضی خالم از هیچی خبر ندارم کلا هیچکسی نمیدونست ما با هم در ارتباطیم فقط خانواده من میدونستم
بچه ها خسته شدید؟ ادامه ندم
هستیم
یعنی بعد فوت مادرت خاله ات هیچ نقشی تو زندگیت نداشت؟
عمه ات چطور؟
