امشب دومین ماهگرد ازدواجمونه
توقع زیادی ازش نداشتم،میدونم دستش تنگه
ظهر بهش گفتم تو خونه شام درست کنم بریم بیرون بخوریم و یه دوری بزنیم
همین!
ساعت ۷ گفت ببرمت خونه برادرم؟
گفتم واسه چی؟
گفت منو داداشم میخوایم بریم یه دوری بزنیم
بعد گفت هوا واسه بیرون رفتن من و تو سرده و فلان
با داداشم میرم دور بزنم توام برو پیش زن داداش که حوصلت سرنره
گفتم من جایی نمیرم
اونم رفت...
دلم شکست...