امروز دانشگا بودم ساعت یازده بش زنگیدم ۱۰ زندگیم و .. صحبت کردیم بعد دیگه تا ساعت دو زنگ نزدم گفتم زشته زنگ بزنم وسط کارش ساعت دو زنگ زد خبری ازمون نمیگیری البته میخندید بعد کار پیش اومد گفت عزیزم من برم زنگ نیزنم بت
ساعت سه ربع زنگ زدم بهش
گفت داره میره باشگاه خیلی یخ باهام حرف زد
از باشگاه اومد الان باهام تماس گرفت من از باشگاه اومدم گفتم خب خوب بود عزیزم
گفت راستی مامانت کی میاد
مامانم میخواد بره همون شهری کع نامزدم کار میکنه دکتر البته با خالم اینا میخواد بره اصلااا
کاری به شوهرم ندارن مزاحمت براش ایجاد نمیکنن
بعد با خالم و شوهر خالم میرن ماشین دارن حالا شوهرم زنگید مامان کی میاد گفتم فردا
گفت من رانندمو میفرستم بره ببرتشون
ادرس دکتر کجاست گفتم والا نمیدونم فقط میدونم بالا شهره یهو گفت یعنی چی مث روستایی ها که میرن یه شهر بلد نیستن بالا شهره درس بگو ادرس کجاست
گفتم بزار بپرسم بهت میگم
گفت الان به بابا زنگ میزنم میپرسم
گفتم عزیزم زحمتت میشه
گفت عه انقد بدم میاد از تعارف بازی با لحن سر تلخاا گفتم باشه باشه دستت درد نکنه
گفت خب ادرس دقیق بفرست گفنم باشه اصلا گوشی رو میدم با بابا صحبت کن
با بابام صحبت کرد خیلی عادی مثل همیشه
بعد تلفنو گرفتم دیدم قطع کرد 🙁
خداحافظی ام نکرد اعصابم خورد ش چرااینجوری باهام رفتار کرد اخه به نظرتون من چه رفتاری نشون بدم
خیلی ناراحت شدم