امروز وقت با مامانم سبزی پاک میکردم در مورد خواستگارای دختر همسایمون صحبت میکردیم
منم یهو گفتم ماشالله مردم شانس دارن خواستگار پولدار و خوب میاد
مامانم گفت از کجا میدونی تا حالا خواستگاری نداشتی که وضعش عالی باشه
منم تعجب کرده بودم گفتم نه بابا من که شانس ندارم اگرم خواستگار داشتم رد شون کردم چون زیاد اوکی نبودیم و وضعشون در حد معمولی بود
یهو مامانم صندوقچه دلش باز شد
نگو من یه خواستگار عالی داشتم مامانم گفته به خاطر اختلاف طبقاتی ردشون کردم چون پس فردا اذیت میشدی به خاطر اختلاف طبقاتی
یه خواستگار هم داشتم که رشته تجربی بوده تو یکی از دانشگاه های تهران درس میخونده
بقیش زیاد مهم نیس
دیگه به مامانمم اعتماد نمیکنم😐😂
آخه مورد اول چون خیلی آشنا بودیم عقدش منو دعوت کرده بود منم مثل همیشه تیپ زده بودم این هی منو نگاه میکرد منم غافل از قضیه که طرف از حرص من رفته زن گرفته منو هم دعوت کرده زنشو ببینم😐😂😂😂
حالا من رفتم با زنش روبوسی کردم تبریک گفتم آخه از هیچی خبر نداشتم
امروز مامانم گفت تازه فهمیدم تو این سن از خودم ناامید نشم
ولی به ماماناتون اعتماد نکنین😁😂👌
هر چند خودم هم بودم رد میکردم