چند سال قبل رسم بود بچه کوچیک خانواده با مادروپدرش زندگی کنه اما کم کم بعضیا به خودشون جرات دادن و این رسم رو برهمزدن ..
وقتی اومدن خواستگاریم گفتم من این رسمو قبول ندارم و همه پذیرفتن ..اما بعد اینکه عقد کردیم و کمکم جهازیه روخریدیم یه خونه پیدا کردیم با شوهرم و وامگرفتم چون اداره محل کارم بهمواممیداد پس با اجازه پدرم وام گرفتم براخونه (پدرم راضی بود من خونه بخرم ولی خونه مادرشوهرم زندگی نکنم..شوهرم تازه رفته بود سر کار )چند باری دیدم مادرشوهرم غر میزنه یعنی چی اینکارا و یه بارم دعوای شدیدی راه انداخت که شما ناسازگاریدو کلی خانوادمو نفرین کرد که دخترتون میخواد پسرموازم جدا کنه ..وپدرمگفت طلاقتوبگیر اما به خاطر شوهرم دلم طلاق نمیخواست
وامم درآمد و یه خونه دیدیم ویلایی بزرگ قرار شد امضا کنیم و بخریم که یهو مادرشوهرش رفت پیش صاحب خونه و قسمشون داد خونرو به ما نفروشن!!!شبی که قرار بود امضا بگیریم صاحب خونه گفت اگر خونرو میخواین باید مادرشوهرو پدر شوهرت بیان امضا کنن ..که نیامدن ..واینکه من هی میگفتم بابا پولخودمه از خداتون باشه
ادامه داره