گفتی مویِ صاف دوست ندارم موهایت را فِر کن
فِر کردم...
گفتی رنگش را هم مشکی بزن
موی مشکیِ فر یک چیز دیگرست
قهوه ای دوست ندارم!
مشکی کردم...
گفتی کاش رنگ چشمانت مشکی نبود... اگر آبی بود حتما جذاب تر میشدی!
لنز گذاشتم...
گفتی کاش کمی ماتیک با رنگهای جیغ بزنی،
دیگر مات آرایش نکنی
من آرایش غلیظ دوست دارم!
آرایشم را غلیظ تر کردم...
گفتی کاش ناخن هایت را بلند کنی
اصلا حالت ناخن هایت را دوست ندارم!
ناخن هایم را بلند کردم....
هرچه که گفتی گوش کردم
تمام خواسته هایت را تک به تک انجام دادم
آنقدر دوستت داشتم
که همانطور که تو میخواستی،
شدم...
اما یک روز،
یک روز پاییزی آمدی پیشم
بهم خیره شدی
و گفتی:
متاسفم... هرکاری میکنم نمیتوانم دوستت داشته باشم
نمیتوانم او را فراموش کنم...
تو هیچوقت برای من شبیه او نمیشوی...
بهتر است دیگر این رابطه را تمامش کنیم!
خدانگهدار...!
حالا من
جلوی آیینه اتاقم ایستاده ام
به چهره ام زل میزنم ...
حرف هایت را در ذهنم مرور میکنم
و درونِ آیینه،
عروسکی را نگاه میکنم که
شکل من نیست...!
این عروسک،شبیه سازی شده ی
"معشوقه ی سابقِ" عشقم است...