حق ک داری عزیزم
ولی سردی نیاد بینتون
من برات بگم از اول شوهرمو نمیخواستم
دلم کسی دیگه رو میخواست البته فقط خودم اونو میخواستم اون اصلا فازش با من نبود
خلاصه زن شوهرم شدم شوهرم خیلی دوسم داشت اونقدی عاشقم بود ک منم وابسته ی خودش کرد اولا زندگیمون خیلی خوب بود دارا نبودیم اما همو دوست داشتیم خوش میگذشت
تا اینکه همسرم بدبینیای الکی از خودش بروز داد کم کم شروع کرد ب تهمت زدن
خدا خودش میدونست من اصلا اهل هیچ نبودم و فقط خودشو دوست داشتم
اما اون همه رو ب من یه جور نسبت میداد تهمت پشت تهمت حرفای زشت
بیمار بحث بود من خودمو میزدم قسم میخوردم ولی اون هیچ کم کم ازش دلزده شدم
ماجراهایی بعدها برام پیش اومد و دیگه ازش سرد شدم الان چند بچه داریم
ولی دیگه مهری از شوهرم ب دلم نیست اون همیشه میگه دوستت دارم ولی اخلاقش همونه دیگه محبتش ب دلم نیست سر کاره ماهی چند روز بیشتر خونه نیست
من اما هیچوقت دلتنگ نمیشم
خواستم بگم بحث و قهر سردی میاره حواست باشه ب زندگیت