2777
2789
عنوان

پسرم یکاری کرد جیگرم آتیش گرفت😔

| مشاهده متن کامل بحث + 3597 بازدید | 152 پست
دقیقا درست میگه  بچه من همبازی نداره خیلییییییی اذیته نیمه پر لیوان رو نگا کن

اخه نباید انقدم زود میشد

که حتی از شیرش هم بیوفته

خیلی عذاب وجدان دارم

کاربر سال ۹۸ /متولد ۸٠/پسر کوچولوی نازم عشقمه😍/ یه دخمل تو راهی ام داریم😍

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیزم خب چرا آنقدر زود باردار شدی هم اینجوری بدن خودت ضعیف میشه چون باید حداقل بین بارداری ها دو سال فاصله باشه و هم اینکه حق بچت ضایع شده

بچه‌ها نخندینا🖤🙂...به نام خدای رنگین کمان🖤🌈...بارون اومدو یادم داد تو زورت بیشتره :)💔🖤
وای چطوری میتونی دو تا نوزاد. من عمرا

من اولی ۲سال و دوماه بود دومی اومد دنیا .سرویس شدم 

بخدا کاربر قدیمیم  (کدبانو ۷۳ ) . انگار نی نی سایت زندانه حتما باید سابقه دار باشی که بتونی حرف بزنی 😄

عزیزم خودت رو مقصر ندون، باور کن کار بچتم برحسب عادت بوده وگرنه شیر خشک چ اشکالی داره، برای بچه نوزاد خب شیر مادر بهتره ولی ماشالا بچت بزرگ شده غذا میخوره دیگ الان، شیر خشکم تمام مواد مورد نیاز بدنش تامین میکنه، شما الان بفکر اون یکی بچت ک داخل شکمته هم باش که با گریه کردن و آزار خودت اون کوچولوهم ناراحت میشه، باور کن مادر خوب بودن ربطی به شیر خشک و شیر خودت نداره، تو قطعا یه مادر خوبی ک انقد عاشق بچه هاتی و نگرانشونی پس به خودت سخت نگیر❤️😘

عزیزم من میدونم چی میگی پسر خودمم نه ماهشه 

وقتی پسرمو باردار شدم دخترم یک سال و نیمش بوو شیر میخورد

وقتی قصد قطع شیرو داشتم خیلی اذیت شدم

اونم دهنشو باز میکرد...

آخرین بار یادمه ازحموم اومدم بیرون منو دید اومد سمتم دهنشو باز کرد شیربخوره ولی شیرم خشک شده بود....

عزیزم این روزها میگذره . 

فقط‌ یه نصیحت بهت میکنم چون من کسی نبود 

..

تا میتونی بخودت برس و استراحت کن اگر کسی هست بگو کمکت باسه میدونم بچه کوچیک داری سخته 

ولی من سر بارداری دومم داغون شدم ... 

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!

واقعا عالیه 

من اگه میتونستم حتما میوردم 

سخته برا مادر ولی واقعا خوبه برا خود بچه ها

من دخترم پنج سالشه یکسره اویزونه بهم  منم حوصله بازی ندارم

بهای اعتماد کردن به دیگران بسی سنگین است 💔

خب چرا شیر خودتو نمی دی؟گناه داره بچه ،الهیییی

یه سینه ام شیرش خیلی کم شد میک میزد اذیت میشد

یکی رو بهش میدادم، دو بار خودش نخورد

گفتم حتما بد مزه شده

پسرمم ریزه میزه ست گفتم دیگه ندم بدتر ضعیف شه😔😔

خوبم شیرخشک نمیخوره، میفهمم که چون عادت نداره و دنبال شیرخودمه نمیخوره 😔😭

کاربر سال ۹۸ /متولد ۸٠/پسر کوچولوی نازم عشقمه😍/ یه دخمل تو راهی ام داریم😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته