خاطره ام یهو یادم افتاد گفتم برا شما هم تعریف کنم ...اصلا هم به هیچ کس بی احترامی نکردم شماها هم نکنید که تاپیک نترکه ...
حدود ۱۵سال پیش یه خاستگاری داشتم که یکی از اقواممون معرف بود که هم معرف هم خاستگار وضع مادیشون خوبتر از ما بودن و مذهبی تر خلاصه من یه چکمه داشتم بلند بود تا زانو ما با این خاستگار رفتیم یه جایی بشینیم حرف بزنیم چند تا خانم به من تذکر دادن نذاشتن وارد اون محل تفریحی بشیم ...خلاصه معرف بعدا کلی با من دعوا که چرا طبق عرف نرفتی بیرون که بهتون تذکر بدن ابرو من رفت در صورتی که خاستگار مشکلی نداشت کلا من با اون شخص ازدواج نکردم چون نمی خواستم تظاهر کنم یه آدم دیگه هستم با کسی ازدواج کردم که من همین جوری که هستم پذیرفت ....