2777
2789
عنوان

داستان عبرت اموز زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 6316 بازدید | 80 پست

فردای اون روز خواهرش اول صبحی بود منم ت خاب 😂یهو پاشدم با سرو وضع ژولیده رفتم خوش امد گویی حالا تصور کنین از خاب پاشی بری  سلام و علیک کنی اونم خواستگار 😂😂😂

bir ällähim

بالاخره از خواهره خوشم اومددد قرار اسنا گذاشته شد فردا دسره هم بیاد صحبت کنیم بعدا هم بزرگترا بیان منم انگار ن انگار ک خواستگار اومده ن استرسی ن چیزی هیچی مهم نبود ولی مامانم استرس داش چقد سخته دختر دادن و فلان کاری ندارم براینا پسره اومد فرداش حرفاشو محترمانه ریلکس زد همچنین منم حرفامو زدم ج مثبت ب اینا دادم 

bir ällähim

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بچه ها بزارین یکم از خودم بگم از خصوصیاتم من کاملا ادم رک و زبون تیزی دارم ادم زود جوشیم حرف زورهم قبول نمیکنم ولی کینه ای نیسم زبونم تیزه فقط حالا خیلی خودمو اصلاح کردم منفیارو دور کنم از خودم کنترل داشته باشم ب خودم 

bir ällähim

خب من نامزد بودم خونواده شوهرمم بسیار خونواده عالی و خوب سرشناس همشون بالاخره همه کامل نیستن همه کم و کاستی دارن .وقتی اسم نامزدی میاد یا میگن کسی نامزد کرده دلم درد میکنه یا ت چشام اشک حلقه میزنه من فقط ی ماه نامزدی خوبی داشتم بقیش جنگ و دعوا البته با شوهرم قطعا با خونوادش مشکلی نداشتم بهم خیلی محبت میکردن تا الان من ۸ساله ازدواج کردم ی بارم از خونواده شوهرم بدی ندیدم مشکل اصلی شوهرم بود ک قطعا سازگاری نداشتیم اخلاقمون نمیخوند من ادم تند و زبون تیز شوهرمم ادم موزی ساکت اروم کم حرف ولی محدودم میکرد اخه من حرف زور برنمیدارم

bir ällähim

عروسی بستگان بود تقریبا ی ماه بود نامزد بودم بهم گف رقص نمیکنی ارایش نمیکنی فلان نمیکنی گفتم چی ی بارم تکرار خوب متوجه بشم فک کنین برا اولین بار کسی بهم امر و نهی کنه من خونه بابام ازادانه هرجوره گشتم کسی هم گیر نمیداد ینی انگار این حرفا برام سنگ تمام بود گفتم من تازه عروسم باید ارایش کنم اگ دسم گرفتن برو وسط تازع عروسی برقص چطوربگم نامزدم نمیراره گف خوشم نمیاد گف ب درک نیاد من ارایش هم میکنم میرقصمم ببینم میخای چیکار کنی 

bir ällähim

سنمم پایین بود بچه بودم الان درک و شعور الانو داشتم هیچ وق اینطوری نمیکردم قشنگ مجابش میکردم بالاخره سن شوهرمم کم بود اونم نمیفهمید  انقد گریه کردم ارایشمم خراب شد  بالاخره اومد خوب وبد رفتیم عروسی قیافه شاد دل داغون اون شبم سپری شد وای باهام قهر کرده بود اگ حرف نمیزدم نمیرد من پیش قدم میشدم گفتم درس میشه خدابزرگه فلان 

bir ällähim

بله یواش یواش پاگشاها شروع شد هرکی دعوت میکرد نمیرف فقط ت این دعوتهااا با زور خونه دوتاخالم و مادربزرگم رف دیگه بقیه نرف واقعا خجالت میکشیدم گفتم خدایا چرا این اداب و معاشرت نداره کسی رو ک دعوت میکنن ینی ارزش میزارن احترام میزارن این چقد بیشعوره خداااا چرا جلوی همه فامیلا ک هیچ کدومشون چش ندارن ببینن خوشبختیمو منو سرافکنده میکنه دشمنامو خوشحال میکنه   همش جنگ همش جدال میدونین بهم کاملا بیتوجه بود بلد نبود محبت کنه زنشو ت دستش نگه داره وقتی هم می اومد میرف خونه باباش یا منو میبرد ن گردشی ن تفریحی هیچی فقط خونه باباش پلاس بود بهم میگف نمیری خونه خالت عمت فلان گفتم من محاله اینو قبول کنم ت برام امر کنی بگی نکن گفتم حرف زور برنمیدارم بی منطق حرف میزنی فرداهم بمیرم کسی سرخاکم نمیاد من مث ت زیاد خواهر برادر ندارم ازبس زیادین واقعا اطرافتون یادتون میره اهل ارتباط و رابطه نیستین خیرو شر حالیتون نیس 

bir ällähim

همش در حال قهر و اشتی بودیم دیگه ب زندگی فک نمیکردیم ی بار اشتی ک کردیم خودتون میدونین زنا دنبال توجهن محبت هستن واقعا دوس داشم منم با نامزد خوب باشم عاشقش بشم گفتم ب شوهرم میشه برام اسم طلاتو بگیری گف باشه واقعا اگ میدونسم رو دروایسی مونده نمیگفتم رفتیم طلا فروشی اسمشو سفارش دادیم گف برات شب یلدا میارم گفتم باشه مشکلی نیس بله چن روز ارامش برقرار بود یهو از کارش اومد گف بریم خونه بابام تنها تفریحش خونه باباش بود گفتم باشه گف ت نمیدونسی من پول ندارم گفتی بریم طلا سفارش بدیم میدونی چقد شده فلان قیمت گفتم اولا طلاس ضرر نکردی ک ثانیا من کجا میدونسم موجودی نداری بقران میدونسم هیچ وق نمیگفتم گفتم باشه دیگه نمیخام چیزی گف گرفتم ولی بعدا میفروشمش گفتم انقد ارزشم پایینه بخاطر طلا اینهمه حرف بارم میکنی ایا ازت خرجی میخام ایا خرجی میدی حسابمو پر پول کردی بی انصاف من دارم مراعاتت میکنم کلا ازت چیزی نمیخام ک شرمندم نشی فقط اسمتو دوس داشتم گردنم باشه اونو درخواست کردم ت از دماغم اورد هزارتا حرف بارم میکنی اومدم خونمون میرفتم اتاقم فقط گریه میکردم 

bir ällähim

بالاخره اونم گذشت یلدا میخاس برسه بنادلایلی یلدام حذف شد از طرف خونوادم واقعا نمیشد یلدامو بیارن ی مشکل بزرگی پیش اومد نتونستن بیان واقعا درگیر مشکلات خونوادگیمون بودیم از این ور بیتوجهی شوهرم ازین ور مشکل خونواده سخت می‌گذشت دیگه دم عید بود ک باید عیدی میاوردن نشسته بودم اتاقم بالاخره تنها جایی بود ک اروم میشدم شوهرم زنگ زد میریم برات عیدی بگیریم گفتم نزدیک شبه دیره گف ن زنداداشمو و خواهرم میان میریم خرید اونا اومدن دیدم عقب نشستن من رفتم جلو نشستم سلام اینا دادم با خوش رویی دیدم این نامزدم کلا کز کرده ن خرفی ن هیچی ی دونه سلام  منم بیخیال شدم بالاخره عادت مردم ب این اخلاقای موذیش رفتیم مانتو و کیف و کفش هرچی برا عروس نیازه گرفتن جاریمم گف عزیزم ت راحت باش فقط انتخاب کن خواهرشوهرمم میگف راحت باشیا فلان واقعا جاریم برا کم نزاشته تا حالا خیلی خوبه من ذلیل شده ی کیف انتخاب کردم فک کنم قیمتش بالا بود ولی شیک بود شوهرمم عقب بود حرفی نمیزد انگار ی راننده اژانس بود 

bir ällähim
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز