بابام خیلی مهربون و مهمون دوست بود همش دوس داشت دور هم باشیم
ولی مامانم دقیقا برعکس
بابام فوت کرد مامانم پامونو برید هی پرخاش میکرد هی بی احترامی غرزدن حتی بچمو نفرین میکرد ولی من مثل احمقا باز میرفتم انقدر که ماها رو مهرطلب بارآوردن ولی پارسال بهمن دیگه همه حرفامو بهش زدم و از خونش اومدم بیرون تا الانم قط رابطه م
درسته تنهایی و بی کسی سخته ولی چاره ای نیس قسمت ماهم این بوده دیگه