خانواده ی شوهرم وقت و بی وقت خونمون سبز میشن.من و شوشو کل هفته رو بخاطر کارمون رابطه نداریم...میمونه آخر هفته که مادرش میاد خونمون و حتما باید با ما بخابه...بخدا تازه اشکم در اومد ...اینا دیگه کی هستن
امروز که از سرکار اومد انتظار داشت بشینم باش گپ بزنم و بگم بخندم در حالی که دیر خابیدم صبح زودم سرکار رفتم تمام شبم داشت کشیکمون میداد فکر کن با این همه خستگی و احساسات بد انتظار خوش رویی ازم داشت زیاد محلش ندادم ...سر بچه هام خالی کردم متاسفانه
امروز با شوهرم حرف زدم گفتمش درست نیست که بامون میخابه و از این حرفا...نمیدونی چطور عصبانی شد و طرف مادرش گرفت میگه تو از مادرم خوشت نمیاد و دوست نداری بیاد و ...