اول اینو بگم که شوهرم خیلی آدم بدبین و شکاکیه مخصوصا رو بچه خیلی حساسه اجازه نمیده حتی تنهایی تا سرکوچه هم بره همش میگه جامعه خرابه و آدم بیشتر از خودی میخوره و نباید حتی به چشماتم اعتماد کنی ،دیشب داشتیم حرف میزدیم یهو خودش گفت داداشم وقتی بچه بودم ازم سواستفاده میکرد اینا بچه ی روستا بودن هروقت دام ها رو میبردن چرا و از خونه دور میشدن داداشش که ۱۶ سالش بوده شوهرمو که ۸ سالش بوده مجبور میکرده با ا.ل.ت.ش بازی کنه البته خودش میگه در همین حد بوده ولی من میترسم چیزی بیشتر از این بوده باشه،از برادرشوهرم متنفرشدم و خیلی دلم برای شوهرم میسوزه کاش این حرفو بهم نزده بود نمیتونم فراموش کنم