شوهر دو قطبی

انگیزه همه چیز رو ازت میگیره،بعدبهت میگه چرا اینطوری چرا اونطوری

شوهر منم اوایل اینقد اذیتم کرد،دست خودش نبود،بیمار بود دیگه،یه روز میگفت چادر بزن،یه روز میگفت با بلوز شلوار بریم بیرون،یه روز میگفت سرکار نرو،یه روز میگفت چرا سرکار نمیری کمک خرجم باشی،الان طوری شدم که از لحاظ جنسی کاملا بی احساس شدم،و دوسش ندارم،بیشتر از همه دوگانگی شخصیتش اعصابمو بهم میریزه،الانم خودم عصبی هستم و از هرکاری و هر حرکتی میترسم

آفرین شوهر منم دقیقا همینه کار کنم گیر میده میگه بشین خونه ،خونه بمونم میگه مفت خوری ،اگه بخندم میگه اجاره خونه عقب افتاده اونوقت تو میخندی اگه نخندم میگه افسرده ای تمام حس و انگیزه امو گرفته هیچ حسی ندارم بعد میگه سرد مزاجی خیلی خسته ام الانم کتک خوردم یه ماهه اومدم خونه مادرم با یه بچه اینقدر تحقیرم کرده همینطوری مثل کلفت باهام رفتار کرده مریضی شدید گرفتم با اینحال خونه رو تمیز کردم غذا پختم از سر کار اومد گفتم خودت غذاتو بکش گفت چوب خط مریضیت پر شده پا شو واسم غذا بریز فکرشو بکن

چی بگم فقط خدا میتونه به امثال منوتو کمک کنه.

چون اینا درمان نمیشن،فقط مارو پیر میکنن.

منم که دیگه ازش ناامیدم،میگم خدا ،یا منو بچه هامو باهم از دنیا ببره،یا اونو 

ببین عزیزم شما باید حتما با یه مشاور صحبت کنی.

نیدونم برگشتی خونه یا نه ولی تا تو خودتو یه زن و یک خانم نبینی همش همینه.اول باید تو عوض شی 

یک مشاور میتونه یهتون کمک کنه

خانمی برای مشورت نیا اینجا...اینجا همه قسمتی از ماجرا رو می‌شنوم و طبق تجربه خودشون نظر میدن....یکی با مادرشوهرش رابطه اش بد هست پس منظور مادرشوهر شما رو بد برداشت می‌کنه یکی رابطه اش با مادرشوهرش خوبه منظور مادرشوهرت رو خوب میگیره....کلا حرف های  اینجا رو معیار نزار برای زندگیت.....

واقعا دکتر خندان برزگر جلالی پزشک دلسوز و فهمیده‌ای هستن، من با راهنمایی‌هاشون تونستم بعد از چند سال به زندگی عادی برگردم