چند روزه مادرم دوباره حرصشو سر من خالی کرده(تاپیک قبلی گفتم) امروزم از صبح هزار جور اخم و تخم کرده برام درحالیکه بی سر وصدا نشستم تو اتاق و اصلا کاری ب کار کسی ندارم، یهو گفت تو بی لیاقت بودی لیاقت شوهر نداشتی و نتونستی نگهش داری و اومدی نشستی ور دل من، بعدم گفت پاشو برو چشمم میوفته بهت عصبی میشم میبینم همه رفتن بچه دارم شدن توام نتونستی یه شوهرو نگه داری😅بابام و داداشمم خونه نبودن منم نتونستم چیزی بگم چون علنا بیرونم کرد. الانم جایی ندارم برم