قرار اول براش یه شازده کوچولو با کاغذ درست کرده بودم اخه خیلی این شخصیت رو دوست داره
نشونش دادم کلی ذوق کرد گفت بذار تو کیفت موقع رفتن ازت میگیرمش
موقع رفتن رسید دم مترو گفت خب نمیخای بدی ؟
من عین خنگا زل زدم تو چشماش تو ذهنم داشتم میگفتم پسره ی خاک تو سره هوله و بی شعور یعنی چی بدم
که دیدم میگه شازده رو بده دیگه
کلی شرمنده خودم شدم
بعده ها براش تعریف کردم کلی خندیدیم