پریودفک کنم این ماجرا برمیگرده به پارسال از لحاظ شرایط روحی خیلی داغون بودم و شب و روز ارزوی مرگ میکردم پریود بودم خیلی درد داشتم از اون طرفم بخاطر شرایط درسیم خیلی ناراحت بودم به خدا گفتم من و بکش و شروع کردم به کفر گفتن که من و بکش ابن چه زندگی من دارم خسته شدم دیگه..... روی کاناپه که دراز کشیدم یهو تشنم شد از جام پاشدم رفتم اب خوردم بعدم رفتم دستشویی وقتی برگشتم دیدم روی کاناپه خوابیدم رفتم خبلی نرمال روی خودم دراز کشیدم از خواب بیدار شدم خیلی بی حال و بی رمق و خسته بودم دوباره گرفتم خوابیدم یه مردی دیدم کنارم نشست لباسمو از پشت زد بالا گفت دلدرد داری یعنی فهمیدم اینو گفت نه که بگه بعدم دستش بهم نخورد فقط یه گرمایی حس کردم که از روی کمرم رد شد مامانم و صدا میکردم اما نیومدم یهو یه مردی و دیدم که از جای سیاهی اومد بیرون گفتم تو کی؟گفت من ازراییلم همونجا سرم و بردم بالا گفتم خدایا غلط کردم من کلی ارزو دارم.....😂خودم این صحنه رو یادم میفته خندم میگیره بعد یهو بیدار شدم دلدردم خوب شده بود خیلی از این اتفاقا برام میفته ولی ابن تهش بود
خوابام و اتفاقات اینطوریم زیادن حالا این باشه تا بعدا حوصله کردم بیام دوباره بگم