کودکی که ازطرف وجانب خداوند به عام تعبیر خواب دست پیداکرده وپدررش بیشتر ازهمه فرزندان به او مهر ومحبت میکرد..بعلت حسادت برادران ناتنی به یوسف برای وی نقشه میکشند که وی رابه درون چاهی انداخته و پیراهن وی رابه خون آغشته کرده وبه پدرشان بگویند که گرگ یوسف را دزیده وخورده است...بانقشه یوسف را ازپدر دورکرده ونقشه خودراعملی میکنند..ویوسف رابه چاه انداخته وپیراهن خونی رابرای پدر میبرند...پدرحرفهای پسران حسود راقبول نکرده ودرداغ دوری یوسف شب و روزناله میکند وچشمانش کورمیشوند...یوسف بنابر بنابرخواسته خداوند درچاه زنده میماند..چندروز بعد وقتی کاروانی که از گنارچاه عبورمیکنند متوجه صدایی ازچاه شده و یوسف را ازچاه بیرون آورده وبه شهر مصر میبرند...درشهر مصر یوسف به عزیز و پادشاه مصرف فروخته میشود.. حضرت یوسف چونکه از زیبایی چهره ومعصومیت خاصی برخورداربوده موردتوجه عزیزمصرقرارگرفته و وی را در دربار وخانواده خود راه میدهد.. یوسف بنابه علم تعبیرخواب که داشت وپاکدامنی نزد عزیز مصر بسیلرمورد توجه بود...یوسف درمیان مصر به تبلیغ دین خداپرداخته ومبارزه بابت پرستی وخرافات مینماید.. وبه مردم میگوید که دست ازبت پرستی برداشته وخداوندیکتا راپرستش نمایند...یوسف در رواج یکتاپرستی سختی های بسیارکشید...یوسف موردتوجه زن عزیز مصر قرارمیگیرد...و زن عزیز مصر به نام زلیخا به وی ابرازعلاقه میکند ولی یوسف ازین کار سرباز میزند.. وهمینکار یوسف باعث زندانی شدن یوسف میشود..