اولا خیلی دوسش داشتم عاشقش بودم رفته رفته با کاراش داره اذیتم میکنه حالم ازش بهم میخوره ی بار با خودم گفتم ولکن چرا متنفر بشی آخه امروز اومدیم دندان پزشک چنان ب دستیار نگاه میکرد ی لحظه چشمم خورد بهش دیدم داره نگاه میکنه بهش گفتم کم نگاه کن خسته شدم دیگه دلم میخواد بره بمیره خسته شدم هم عاشقشم حسودی میکنم هم ازش بدم میاد دارم دیوونه میشم تورخدا ی چی بگید😞💔