خیلی نگران ی ازمونی بودم پدربزرگم اومد تو خوابم خونشون شهر دیگست و همیشه شلوغه بعد من میدیدم ک سمت راستمه پدربزرگم و خونه اونا هستیم 3 ساعت فاصله هست فقط هم منو مامانمو مادر بزرگم اونجا هستیم و جوابا میاد و قبول شدم
من اصلاااا نمیدونستم میخوایم بریم اونجا بعد ک اتفاق افتاد فقط گریه میکردم