شوهر من هم همینه، بهش گفتم نه اونها برای تو رفیق پیری میشن نه فلانی مادر بچه هات. گفتم دعا کن روزی چشمهات به دست من نباشه که اونروز هزاران بار مثل امروز من طلب مرگ میکنی. نمیدونم چرا سرنوشت من اینجور شد با اینکه خیلی مهربون و آروم بودم قیافم بامزه بود تحصیلکرده بودم خانواده خوبی داشتم اما نفهمیدم این زندگی کفاره کدوم گناهمه