بچه ها من مامان و بابا ندارم واسه همین مادر شوهرو پدر شوهرمو عین مامان بابام دوسشون دارم دیشب رفتیم عروسی چون حنابندون بود شوهرم اینا نیومده بودن واسه اون بعد عروسی رفتم خونشون تا برادر شوهرم منو برسونه خونمون پدر شوهرم گفتش شبو بمون منم گفتم مهمون دارین شما من میرم دیگ مادر شوهرم برگشت بهم گفت اشکال نداره جاتو تو پارکینگ میندازم تا ادب شی منم خیلی ناراحت شدم اخه من بهشون بدی نکردم