ای بابا
ولی خدا بی جواب نمیذاره
من یادمه برا یلدایی شوهرم دستش تنگ بود ،مادر شوهرم به شوهرم گفت یه چی بخر ببریم،شوهرم گفت ندارم
مادرشوهرمم گفت پس هیچی دیگه ،در صورتی که یه سکه تازه خریده بود برا خودش
من خیلی دلم شکست ،بالاخره منم جلو خانوادم آبرو داشتم،ولی گذشت بعد چند ماه مادرشوهر مجبور شد همون سکه رو بفروشه برا یه مسئله چرت و پرت ،انقد دلم خنک شد که نگو
الان دیگه خیلی خیییییلی کم شده
در حدی که وقتی دعوت میکنه فقط یه ظرف بشوذم یا سالاد درست کنم
اما تا همین یکسال پیش هرکاااااری حتی خونه تکونی هم بود به من زنگ میزد
اونم کسی که یکسال نیست رفته خونش
اینقدر یکبار ناراحت شدم که همسرم گفت دیگه نرو و نکن
برا منم گفتن بچه دار شدی جبران میکنیم
بعد بارداریم یه روز مادرشوهرم گفت من دستم خالیه کادو بچت باشه بعدا
منم گفتم اشکال نداره اما نزدیگ زایمان به همه گفتم که قرار جشن بگیرم، و به خواهر شوهرمم گفتم که ما رسم داریم کادو رو بلند اعلام میکنیم(البته واقعا این رسم و نداریم و صرفا برا این گفتم که یکم خجالت بکشن) خلاصه خواهرشوهر به مادر شوهرم گفت اونم از ترس اینکه جلو فامیل آبروش نره رفت طلا خرید
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
