اخر هفته بود فرداش امتحانا شروع میشد. منم هیچی نخونده بودم بعد مامانم تهدید کرد گفت وای به حالت نمره کم بگیری منم دیدم هیچی بلد نیستم معلم اون درسم باهام به شدت لج بود. رفتم نزدیک پنجاه تا قرص خوردم قرصای بابامو خوردم. با بدبختی میخوردمشون یعنی عوق میزدم. بعد درکمال تعجب هیچیم نشددد. منتظر بودم همش. حتی یه دلدرد ساده هم نگرفتم. صبحش رفتم امتحانمو یک شدم.. فکر میکردم میمیرم تکالیفمم ننوشته بودم. خلاصه پدرم در اومد😁😁الان همون قرصا رو دیدم یاد اون موقع افتادم مگه میشه اخه خداروشکر که زنده ام ولی خوب خیلی ضدحال بزرگی بود🤣🤣🤣