من و شوهرم با وام ازدواج سال ۹۸ عروسی کردیم،عید
عقدمونم با وام بود،سال۹۷
خلاصه ک هیچکس کمک نکرد،من خداروشکر مامانم کم نذاشت و تمام وسایل خونم رو بهم داد بعضی چیزارو گفتم بهم نده نمخاستم ولی تمام کمال بود همه چی،خدا خیرش بده
بعد عروسی شوهرم کارگر مردم بود اما بعدش ک بچمون گیرم اومد وام گرفتیم رفت مغازه جدا اجارع کرد،حتی خانوادش حاضر نشدن ضامن وامش بشن،هیچکدومشون،بعدشم ک شوهر من سربازی نرفته بنیاد مسکن بهش زمین نمیده حتی پدرشم نمیخاد بهش ارثیه بده، داداشش ب شوهرم گفت تو تو این محل نیستی و لازم نداری میخام خودم بردارم ولی شوهرم راضی نبود، خب لازم نداشت میتونی پولشو بهش بدی که اونم حاضر نیست بهش بده، درحالی ک میدونم پول ب قدری دارن ک سهم شوهرمو بخره اما میخاد مفتی بگیره، از اون قضیه شش ماهی میگذره و شوهر خاهرش خیانت کرد داره جدا میشه ولی ب شوهرم چیزی نگفتن مخفیانه طلاق میگیره ولی من ک شنیدم ب شوهرم گفتم،خلاصش اینه ک دلم یه بچه دیگ میخاد و شرایط مالی خوب نیست اول خیلی دلم میخاست اما الان دو دل شدم،اخه نگران بچمم همین یکیشم نگرانشم، دلم خیلی گرفته خیلی، خدا کمکمون کرد خیلی خیلی ناشکری اصلا نمیکنم اصلا خدایا هزار بار شکرت
اما از اینکه اینجوری در حق شوهرم ظلم شد و حتی وسایلامونم بهمون دادن انگار بیرونش کردن از خونه پدری خیلی ناراحتم کرد حق شوهرم این نبود واقعا براش خیلی ناراحتم خیلی، دلم میخاد ک بتونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم و نمیخام درد ب دلش بره گاهی فک کردم خیانت میکنه اما دیگ مطمعنم من اشتباه کردم، امیدوارم بعدها ب اون سطح ارامش و اسایش برسیم،
خانوما امیدوارم هیچوقت هیچ کسی تو زندگیش کم نیاره برا زن و بچش خیلی سخته