من خونه مادرم زندگی میکنم ی پسر ۵ ساله دارم ،که همش دوست داره بره خونه مامانمینا صبح که پامیشه تا ساعت ۱ ظهر به زور نگهش میدارم اونموقعه ها میره خونشون منم امروز ساعت ۲ اینا رفتم یکم نشستم چون خونه ما به کوچه پنجره نداره خواستم از خونه اونا یکم بیرون نگاه کنم ،بعد ظهرهای یک ساعت اینا هر روز میره بعد ی خواهر دارم مدرسه میره یهو مامانم گفت اگه اینجوری باشه بچم نمیتونه درس بخونه من هر کاری بگین کردم پسرم نره ولی آنقدر گریه میکنه ریسه میره ،نمیدونم دیگه چیکار کنم نره
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
سلام خواهرم اگه پارک محله ای دارید ببر اونجا اگر نه خودتون باهاش بازی کنید و بگید اونا نیستن ...
پارک نمیتونم ببرم چون خیلی دوره پدرش نمیزاره بازی هر کاری بگین میکنم میگم خونه نیستن صداشون میشنوه میره باهاش حرف میزنم میگه من تنهام دوست دارم یا اونا پیش من باشم یا من پیش اونا دوسشون دارم
بذار تایمی که خواهرت مدرسست بچت بره خونه مادرت. مثلا بجای اینکه تا ظهر نگهش داری بذار موقعی که بیدار شد بره و موقعی که خواهرت از مدرسه اومد، پسرت برگرده خونه
یا اینکه خواهرت اون تایم هایی که میخواد درس بخونه بره خونه شما
نه شعرهای سهراب، نه عاشقانه های شاملو، هیچ کدام مرهم بی قراری هایم نشد. کسی جز اخوان حال مرا درک نکرد.آنجاکه گفت: «کیستم جز تکه ای تنهایی»