2777
2789
چهره های سال 94 محمد غرضی مرد ضد تورم ایران که در سال 92 تنور انتخابات ریاست جمهوری را به تنهایی گرم کرده بود امسال با هدف فتح سنگر به سنگر انتخابات به عرصه سیاست بازگشت. بازگشت او این بار با عطشی عجیب همراه بود. در دی ماه سال گذشته ناظران عرصه سیاست نوع جدیدی از شوق به خدمتگزاری را مشاهده کردند. مهندس غرضی که خون جلوی دیدگانش را گرفته بود بی اراده به هر جایی که مجلس و انتخابات بود وارد می شد و هیچ نیروی یارای ایستادگی در مقابلش را نداشت. اول برای انتخابات مجلس خبرگان نامزد شد و بعد در انتخابات مجلس شورای اسلامی ثبت نام کرد. غرضی تا روزهای آخر زمستان 94 هرگاه چشمش به مجلسی می افتاد بی اختیار می گفت «بذارین وارد شم» که در پاره ای از مواقع با اعلام این که «اونجا قسمت زنونه ست» از ورود او به برخی «مجالس» عروسی جلوگیری به عمل می آمد. همچنین هرجا صحبت از نامزدی بود غرضی بی پروا و محسن رضایی وار به صحنه می آمد. علاوه بر دو انتخابات فوق الذکر غرضی خود را در انتخابات نظام مهندسی، نظام پزشکی، شورای دانش آموزی، انجمن علمی صنایع دانشگاه علم و صنعت، مراسم اسکار (در هشت رشته) و مسابقه پسر شایسته سال نامزد کرد که البته یک اشتباه سهوی باعث شد غرضی در زمینه کیم کارداشیان هم نامزد شود که خوشبختانه با تلاش مسئولین و دعای خیر مردم این خطر از سر مهندس و کشور گذشت. وزیر پست و تلگراف و تلفن دولت سازندگی گویا این بار هم بدون تبلیغات و ریخت و پاش می آید. می آید تا دست دولت را که در جیب مردم رفته و معلوم نیست چه کار می کند بیرون بیاورد. با جنگ طلبان، با آنهایی که بمب هایی که لایق خودشان و خانواده شان است (معروف به همه کَس کُش) را به روی مردم بی گناه می ریزند مبارزه کند. می آید تا بالاخره به سوالی که دو سه سال است جامعه شناسان و عالمان علوم انسانی را دچار گره خوردگی مویرگ های مغزی کرده پاسخ دهد: حرکت فرهنگ در طول است یا در عرض؟ مهندس را یاری کنیم. مهندس ستاد ندارد، پول ندارد، فیلم ندارد اما دلش مثل آیینه صاف است و برای این مملکت می تپد. در پایان یک شعر بی غرض در چهارچوب گفتمانی مهندس سرودیم که تقدیم می کنیم: وای بر من اگر دستم در جیب مردم باشد و تورم یادت در قلبم با نقدینگی دلبرکان رهگذر افزایش یابد ای لعنت بر من ای لعنت بر ما چه کردیم با این مردم؟ (شاعر به دلیل به هم ریختن اعصاب با مشاهده وضع مملکت و جوانان از ادامه شعر صرف نظر کرد) منتشر شده در ویژه نامه نوروزی زندگی ایده آل
چهره های سال 94 رامبد جوان "انرژی صلح آمیز رامبد" همیشه وقتی رامبد جوان رو می بینم به این فکر می کنم که این همه انرژی از کجا میاد. بعد به این فکر می کنم که این میزان انرژی می تونست برای بشریت خطرناک باشه و خدا به هممون رحم کرده رامبد تا حالا هیچ کشته و زخمی ای به جا نگذاشته. رامبد با آزاد کردن ناگهانی انرژی اش می تونست منفجر بشه و چرنوبیل دیگه ای خلق کنه، می تونست از انرژی خودش برای مقاصد غیرصلح آمیز استفاده کنه و بشه فاجعه هیروشیما، می تونست با عدم پیوستن به پیمان منع گسترش سلاح های اتمی (ان پی تی) تحریم های ظالمانه ای با خودش به همراه بیاره ولی به جای این کارها سعی کرد از این انرژی در راستای خدمت به بشریت استفاده کنه. برای همین در سال 93 برنامه ای ساخت به اسم خندوانه که در نگاه اول اینجوری به نظر می رسید که یه سری ربات، ببخشید یه سری انسان نشسته بودن دور رامبد، رامبد می گفت بخندین می خندیدن. می گفت نخندین نمی خندیدن. می گفت بخورین، می خوردن ... شانسی که می آوردن این بود که رامبد اهل سوءاستفاده نبود. کارکرد دیگه این برنامه این بود که سعی کنه به بیننده القا کنه که «ما خیلی باحالیم» و «خنده چقدر خوبه» برای همین شما باید بخندید. بهرحال دور اول خندوانه با این تلاش های دلسوزانه برای خنداندن مردم به اتمام رسید و دور دوم از آنجایی که خود رامبد هم احتمالا فهمیده بود با ادامه شیوه قبلی باید برای خنداندن مردم متوسل به ابزار غیرصلح آمیز و قوه قهریه (قوه قهریه جزو قوا نیست، سانسور نکنید) بشه تصمیم گرفت تغییر و تحولی تو برنامه ایجاد کنه. از آنجایی که در کشور عزیز ما برای این که در قالب شوخی بتونی حرفت رو بزنی یا باید دیوانه باشی یا عروسک، رامبد با زنده کردن یک عروسک ناشناخته به نام «جناب خان» و همینطور ابتکار خارق العاده اش در راه اندازی مسابقه خنداننده برتر تونست علاوه بر نجات برنامه اش، اون رو به پربیننده ترین برنامه تلویزیون تبدیل کنه. اون هم در شبکه نسیم که به صورت دور همی با توکل به مستربین و دوربین مخفی راه اندازی شده بود. در بخش تازه راه اندازی شده توسط رامبد جوان، مردم با پدیده تازه ای به اسم استندآپ کمدی مواجه شدند. استندآپ کمدی با این که سالیان سال است که در غرب جا افتاده و بهترین کمدین های سینما و تلویزیون امریکا از روی استیج های استندآپ کمدی پا به اون عرصه ها گذاشتن زیاد در کشور ما شناخته شده نبود. یعنی اگه به کسی می گفتید بزرگان کمدی جهان قبل از ورودشون به عرصه های نمایشی یه میکروفن دستشون می گرفتن و روی سن مردم رو می خندوندن سریع می گفت: مثل همین آقای حمید ماهی صفت؟ بعد باید بهشون توضیح می دادی که اونها کارشون فرق داره. متن هاشون رو خودشون می نویسن، حمیرا هم نمی خونن. ولی خوشبختانه بعد از اجرای چند استندآپ کمدی در خندوانه و برگزاری مسابقه بین کمدین ها مردم جوری با این سبک طنزپردازی آشنا شدن که دیگه حاضر به رها کردن نبودن. سر ماجرای ژوله و امین حیایی ما رو از خواب بیدار می کردن، دنبال ما تو خیابون می دویدن، از تو داشبورد ماشین و زیر پتو و لوله بخاری در می اومدن، سرشون رو می کردن تو خصوصی ترین نقاط زندگی آدم و می پرسیدن: رای دادی؟! اینجور مردم استندآپ پذیری هستیم ما. دم رامبد جوان گرم. منتشر شده در ویژه نامه نوروزی زندگی ایده آل

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

داستان عمونوروز دلسوز و ننه سرمای فرصت سوز آیدین سیارسریع مجله خوشحالی یکی بود یکی نبود. در روزگار قدیم پیرمردی به نام عمو نوروز بود که از مال دنیا چیزی کم نداشت. خوش تیپ و خوش قد و بالا بود و موهایش را دم اسبی می بست و ریش بلندش را همیشه مرتب نگه می داشت. شما فیتنس شده ی خشایار دیهیمی را در نظر بگیر. همانقدر کیوت و دوست داشتنی. طوری که میلف ها و داف هایی که برای همه آرزوست برای ایشان خاطره محسوب می شد اما از آنجایی که عمو نوروز قصه ما هیچوقت تجربه را فدای جوانگرایی نمی کرد هر سال روز اول عید بار و بندیلش را می بست و از پشت کوه به شهر می آمد و در حومه ی شهر به خانه پیرزنی به نام «ننه سرما» می رفت. ننه سرما یک عمر منتظر شوهر بود ولی تا 70 سالگی نتوانسته بود ازدواج کند. با این حال کارشناسان با توجه به عکس هایی که از جوانی ننه سرما به جا مانده بود و همینطور روی تصاویر آهسته که آقای فردوسی پور نشان می داد معتقد بودند این تجرد چیزی از ارزش های ننه سرما کم نمی کند. خود ننه سرما چندین بار با حضور در برنامه های مختلف به هواداران خود گفته بود دست هایی پشت پرده است که نمی گذارد او ازدواج کند ولی امسال با برنامه ریزی های مدون و انجام چند بازی تدارکاتی با کدخدای محل آمادگی میزبانی از عمو نوروز به طور کامل به دست آورده است. امسال هم ننه سرما بعد از انفجار توپ سال نو و کشته و زخمی شدن چند نفر از اهالی محل و پس از شنیدن پیام نوروزی رئیس جمهور حیاط را آب و جارو کرد، خودش را حسابی تر و تمیز کرد و سرانه مصرف لوازم آرایش را به مقدار قابل توجهی بالا برد. پوستش را کشید، گونه هایش را پروتز کرد و در مرحله آخر دست کرد توی جیبش و دید پول کافی برای تزریق ژل لب ندارد. رو به خانم دکتر پوست و زیبایی کرد و گفت: قیمت ها رو یه بار دیگه میگین؟ خانم دکتر گفت: ژل کانادایی مرغوب با دستمزد یه میلیون تومن. ننه سرما گفت: قیمت پایین تر ندارین؟ خانم دکتر گفت: ژل چینی هم دارم بدون ضمانت پونصد هزار تومن. ننه سرما گفت: پایین تر ندارین؟ خانم دکتر گفت: پایین تر دیگه ژل آتوسا میشه سه هزار و پونصد تومن. ننه سرما گفت: همونو بزن بره! خلاصه ننه سرما با یک سری اعمال زیبایی و یک کلاه گیس سنش را تا 35 کشید پایین. نردیک ظهر در خانه ننه سرما به صدا در آمد. ننه سرما با لب های باد کرده و صورت عجق وجق در را باز کرد و عمو نوروز با دیدن ننه سرما گفت «یا اهورامزدا» و دو متر پرید عقب. ننه سرما لبخندی به پهنای صورت زد و چون ژل آتوسا عوارض داده بود و لب هایش را به هم چسبانده بود یک صدایی از خودش درآورد که یعنی سلام. عمو نوروز در حالی که سعی می کرد فاصله قانونی را رعایت کند گفت: ببخشید من با ننه سرما کار داشتم. ننه سرما تلاش کرد بگوید که ننه سرما خودش است اما لب هایش چسبیده بود و نمی توانست، با این حال با تولید اصوات عجیبی منظورش را رساند. عمو نوروز گفت: ولی ننه سرما پیرزنی بود سالخوره و زمان فرسود! این بیشتر مامی هات است تا ننه سرما. ننه سرما به سختی گفت: به خدا من پیرزنم ولی خوب موندم دیگه، چیکار کنم! عمو نوروز گفت: نه بابا. تابلوئه که پیرزن نیستی. ننه سرما گفت: اصلا من دختر ننه سرمام. بیا تو یه عرق بیدمشک با هم بخوریم. عمو نوروز که معلوم بود دارد بهانه می آورد گفت: نه قربانت. من کلا زیر شصت سال می مونه سر دلم. ننه سرما گفت: نمیای دیگه؟ عمو نوروز در حالی که عقب عقب می رفت گفت: من میرم یه دوری می زنم، سال بعد مزاحم میشم. ننه سرما بعد از این شکست یک کنفرانس مطبوعاتی ترتیب داد و اعلام کرد: بچه ها تلاششون رو کردن. این باخت چیزی از ارزش های ما کم نمی کنه. همه می دونن ما با دست خالی و لب های چسبیده اومدیم تو میدون و مسئولین امکانات کافی رو در اختیار ما نذاشتن. بهرحال ما یک سال فرصت داریم تا دوباره آماده بشیم. از همین فردا باید برنامه ریزی رو شروع کنیم. ننه سرما از نشست مطبوعاتی آمد بیرون و برنامه ریزی را شروع کرد. یک ماه گذشت و ننه سرما داشت برنامه ریزی می کرد. شش ماه گذشت، ننه سرما هنوز مشغول برنامه ریزی بود. یک سال گذشت و درست روز اول سال جدید که عمو نوروز از پشت کوه به شهر می آمد ننه سرما از برنامه ریزی خسته شد و خوابش برد. عمو نوروز به خانه ننه سرما آمد و دید ننه سرما یک گوشه افتاده و چشمانش را بسته. کلاهش را به نشانه ادای احترام با ناراحتی از سر برداشت و خواست برای پیرزن دعا کند که ننه سرما خرناس بلندی کشید و عمو نوروز فهمید پیرزن نمرده است. رفت بر بالینش و چند بار تکانش داد و گفت: ننه سرما بیدار شو ... ننه سرما ... منم عمو نوروز ... بیدار شو ... اسکل کردی؟ شوهر نمیخوای؟ دیگه همچین تیکه ای گیرت نمیادا ... ننه سرما ! عمو نوروز هر کاری کرد ننه سرما بیدار نشد، برای همین از سبد میوه ای که روی میز بود یک موز برداشت و به سرزمین خود بازگشت. ننه سرما روز بعد در کنفرانس مطبوعاتی با چشم های پف کرده و خواب آلوده گفت: این ازدواج هم مثل ازدواج های دیگه سه امتیاز داشت. همونطور که می دونین در ازدواج چیزی قابل پیش بینی نیست و مثل یه هندونه دربسته است. البته این شکست چیزی از ارزش های ما کم نمی کنه. ما یک سال فرصت داریم که آماده بشیم. باید از همین فردا شروع کنیم. سال بعد هم ننه سرما دنبال گربه افتاد و از بالای درخت افتاد زمین و روز اول عید کارش به بیمارستان کشیده شد. با این حال از پا ننشست و در همان بیمارستان اعلام کرد: دست هایی پشت پرده هستند که نمی خواهند ننه سرما ازدواج کند! من اینها را افشا می کنم ... و زد زیر گریه! سال بعد از آن که عمو نوروز از تکرار این ماجرا خسته شده بود دیگر برای دیدن ننه سرما به ده نیامد و در همان شهر خودشان با پیرزنی به نام «عمه نوروز» ازدواج کرد. ننه سرما که بسیار مغموم و افسرده بود بعد از گذشت سالها افسانه ای ساخت به اسم «عمو نوروز و ننه سرما» و چو انداخت که اگر این دو همدیگر را ببینند دنیا به پایان می رسد و همه چیز نابود می شود. بعد از پا گرفتن این شایعه مردم ده یکی یکی به دیدار ننه سرما شتافتند و از او به خاطر جلوگیری از پایان جهان تشکر کردند و گفتند: اگر بی برنامگی، تنبلی، فساد و بی لیاقتی شما نبود الان همه ما نابود شده بودیم. ننه سرما از لطف مردم ده تشکر کرد و بازی های تدارکاتی خود را با کدخدا، اسفندیارخان آهنگر و ممدعلی خان قصاب از سر گرفت و عمری به خوبی و خوشی و لذت زندگی کرد!
همین دو روز پیش بود که بازی آلمان و ایتالیا را داده بودند آقا جواد خیابانی گزارش کند. بازی در نهایت چهار بر یک به سود آلمان تمام شد. آقای خیابانی در تک تک گل ها نمی دانم حواسشان کجا بود که عنایتی به گل ها نداشتند، شاید هم رد و بدل شدن گل در یک بازی فوتبال را یک امر عادی تلقی می کنند یا گل ها براشون تکراری شده در حدی که موقع به ثمر رسیدن گل الشعراوی برای ایتالیا حتی به ثمر رسیدن گل هم اشاره نکردند و بعد از پخش صحنه آهسته با بی میلی گفتند که بله ایتالیا هم گل زده و سپس به ادامه فرمایشات شان ادامه دادند. آقای خیابانی که تکلیفش برای علاقمندان به فوتبال روشن است. آنها یا صدای تلویزیون را می بندند یا با مشکل کنار می آیند و از سوتی های ایشان لذت می برند. این وسط من از مردمی می ترسم که آمادگی شان برای پذیرش حرف های پوپولیستی و از همین طریق آمادگی شان برای پذیرش یک فرد نالایق پوپولیست به شدت بالاست. دیشب انگار آقای خیابانی به برنامه رضا رشیدپور رفته و گفته از شوخی های مردم خوشحال می شود و از مردم گفته و مردم و مردم و باز هم مردم! امروز کامنت های یک پیج ورزشی را می دیدم که همین مردم تحت تاثیر صحبت های دیشب درباره آقای خیابانی اظهارنظر کرده بودند. کامنت ها راجع به ایشان اغلب مثبت بود. عده ای اظهار پشیمانی کرده بودند که چرا با این مرد دوست داشتنی شوخی کرده اند. عده ای می گفتند خیابانی برعکس گزارشگران دیگر درد مردم دارد (گویی گزارشگر فوتبال نماینده مجلس است)، دیگران هم با احساسی کردن ماجرا می گفتند خیابانی کسی است که حماسه ملبورن را گزارش کرده و خاطره انگیز است. او همانی است که روز فوت مادرش هم آمد و به عشق مردم گزارش کرد! وای با او چه کردیم!؟ وقتی این کامنت ها را می خواندم شدیدا یاد نظر بعضی از هموطنان راجع به محمود احمدی نژاد افتادم. تصور کنید هنوز در مورد مردی که بلایی نبود که بر سر این کشور نیاورده باشد می گویند: مرد خوبی بود / نیتش خیر بود / مردم دار بود / نگذاشتند کار کند / مافیای ثروت جلوی او را گرفت / خدا پدرش را بیامرزد، یارانه می داد، تازه می خواست یارانه ها را زیاد هم بکند... همینطور است که در مورد جواد خیابانی به جای این که گفته شود بله! قبول داریم که او مردمش را دوست دارد، شاید جواد خیابانی پاک ترین مرد روی زمین باشد اما متاسفانه امروز در کارش ضعیف است و توسط رسانه ای غیرمردمی با پول مردم دارد به مردمی که عاشق فوتبال هستند و راه دیگری برای تماشای فوتبال ندارند تحمیل می شود. آقای احمدی نژاد هم اصلا بهترین انسان موجود در زمین و آسمان... اما نیت خیر و خاکی بودن چه ربطی به اداره یک کشور دارد؟ اینها باید تفکیک شوند. آدم هایی که لایق نشستن در جایگاهی نیستند و کارشان بر جامعه تاثیر مستقیم می گذارند باید بی رحمانه نقد شوند نه این که با سرپوش گذاشتن روی ناتوانی افراد به این بهانه که فلانی گوگولی است و خنده دار است و گناه دارد و خاکی است و... مانع از نقد شد. این روند و این نوع رفتار با این جور مسائل بسیار در کشور ما اتفاق می افتد، نمی دانم تا کجا ادامه پیدا می کند اما امیدوارم ضعف ها و بی کفایتی ها تبدیل برایمان به یک مساله عادی نشود.
در باب جنایات رشیدپور آیدین سیارسریع رضا رشیدپور دو شب قبل در برنامه اش دست به جنایتی بزرگ علیه ایران و ایرانی زده و برای دروغ یک آوریل گفته تل گرام اکانت هایی که پرچم ایران ندارند را حذف می کند. بعد هم ملت سریع رفته اند عکس های پروفایل شان را از پرچم فرانسه و بلژیک و لبنان و سوریه به پرچم ایران تغییر داده اند و بعد از آن که فهمیدند دروغ یک آوریل یا همان دروغ سیزده بوده با هجوم به صفحه رشیدپور گفته اند ما به تو اعتماد کردیم ای خائن! ای فلان! ای همه کَس کُش! حالا دیگه زیرک ترین مردم جهان را که نیمی از جمعیت ناسا را تشکیل می دهند سر کار میذاری؟ برای اطلاعات بیشتر به نمونه کامنت هایی که زیر پست این مجری تلویزیون قرار داده شده توجه کنید: - رشیدپور! من از زنم بیشتر بهت اعتماد داشتم، چطور تونستی این کار رو بکنی؟ - ساده لوح خودتی نه ملت ایران! این رو فراموش نکن (کاربری با عکس پرچم ایران) - تو هم مثل پپسی ای! همتون مثل همین. (استیکر گریه) - اگه شوخی می کرد چرا نمی خندید؟ چرا جدی می گفت؟ - هویت ما ایرانی است نه عربی. خاک بر سر ما. - مرتیکه [...]ِ [...]ِ [چهار تا فحش آبدار دیگه] حالا یکی بگه قضیه چی بوده؟ - همین رشیدپور دو سال پیش می گفت عدد 69 رو تو کامنت بنویس جنیفر لوپز بر می گرده! هر چی می زدیم هیچ اتفاقی نمی افتاد. - وای راست میگه! به منم می گفت قناری شون انتگرال می گیره. - اف بر تو خائن - ما خواستار اعدام رشیدپور هستیم. - تو هم اگه نمی گفتی شوخی کردی الان مثل من کلی طرفدار داشتی. (محمود احمدی نژاد) - شوخی بسیار زشتی بود. من برای محکم کاری و تحکیم بنیان تل گرامم عکس شناسنامه، کارت ملی و پاسپورتم رو هم به پرچم ایران تغییر دادم. از شما انتظار نداشتم. - رو پرچمت گرده افشانی کردم رشیدپور دروغگو. - این است عاقبت درافتادن با ملت ایران. - دوستان! این بحث های حاشیه ای را رها کنید. امروز اینستاگرام تصمیم گرفته است تا با جنبه ترین مردم جهان را انتخاب کند. به این ترتیب کاربران هر کشوری که بیشتر کامنت (قوری گل قرمزی) را در کامنت ها قرار دهند از طرف اینستا گرام پنج هزار تومان شا ر ژ رایگان ایرانسل هدیه می گیرند. - قوری گل قرمزی - قوری گل قرمزی - گوری قل قزملی - قوری فقط آبی! قرمز سوراخه - رشیدپور برنامه تو ... قوری گل قرمزی، قوری گل قرمزی
مصائب رسیدن به زن روسی آیدین سیارسریع روزنامه طنز "بی قانون" الان چند روزیه که تلاش های مجلس روسیه برای تصویب طرح ازدواج دختران روسی با مردان خارجی فکر و ذهن ما رو به خودش مشغول کرده. بر اساس این طرح مردان خارجی در صورت ازدواج با دختران روسیه علاوه بر تابعیت روسی 15 هزار دلار هم دریافت می کنن. از اون روزی که این خبر در رسانه ها مطرح شده استقبال ایرانی ها یه جوری بوده که الان مجلس روسیه به دلیل فشارهای ایرانی اگه بخواد هم نمی تونه از تصمیمش برگرده. ولی من فکر می کنم ما فعلا داغیم و متوجه سختی های راه نیستیم. در مرحله اول ما به خاطر پونزده هزار دلار باید با استقرا و استنتاج دخترهای روسی رو راضی به ازدواج کنیم. مورد داشتیم هی از مرد ایرانی اصرار هی از زن روسی انکار، آخر زن روسی گفته «У меня кризис идентичности» مرد ایرانی هم نفهمیده یعنی چی و باز اصرار کرده و زن روسی اینقدر کلافه شده که گفته باشه ولی خودت خواستیا! بعد رفتن ازدواج کردن و تو راند اول مرد ایرانی دیده ای دل غافل دختره دچار بحران هویته! ولی وقتی فهمیده که دیگه دیر شده و بازی بطور کامل برگشته بود و به قول یه ضرب المثل روسی گهی زین به پشت گهی پشت به زین. اون پونزده هزار دلار رو خرج دوا درمون شد. حالا در موارد دیگه هم کم مشکل وجود نداره. الان این مبلغی که دولت روسیه میده واسه پسر مجرد که هیچ فایده ای نداره. یعنی شما بکوبی بری روسیه خرج راه و سفر و خورد و خوراک بدی که با چهل و پنج میلیون تومن زندگی شروع کنی؟ نمیشه که. این مبلغ ها فوقش بتونه یه مشکل کوچولو از زندگی یه مرد متاهل ایرانی رو حل کنه. برای همین آقا داوود باید دست زن و بچه رو بگیره بره روسیه دنبال ازدواج دوم. چون مشکل مالی هم دارن باید به دختره بگن ما همه کنیزیت رو می کنیم، تو فقط قبول کن که سر ماه چهل میلیون چک داریم. بهرحال حتی اگه همه چیز عاشقانه و رمانتیک هم پیش بره باز هم این ازدواج ها طاقت فرساست. زبان روسی هم سخته، نمیشه به راحتی یاد گرفت. یعنی شما یک سال اول باید با پانتومیم منظور خودتون رو برسونین. شما فرض کن با پانتومیم بخوای بگی خانم لطفا قرمه سبزی درست کن، دو بار ری استارت میشی مسلما. مشکل دیگه هم اینه که زنان روسی موجب برهم خوردن تمرکز و دور شدن مردان ایرانی از مبحث اصلی میشن. به این ترتیب: مرد ایرانی: سوفیا کووالسکی الیتسکایا ! زن روسی: آه اصغر اصغروویچ من سوفیا کوالسکی الیتسکایا نیستم. مرد ایرانی: پس کی هستی؟ زن روسی: من ماریا گریگوریفنا دیمیتریفنا هستم. مرد ایرانی: خدایا خودت رحم کن! زن روسی: چه می خواستی بگویی اصغر اصغروویچ عزیزم؟ مرد ایرانی: هیچی دیگه یادم رفت! با این حال من فکر می کنم همه اینها حالات خوشبیانه ماجراست. بدبینانه اش اینه که احمدی نژاد بیاد بگه من بیست هزار دلار بهتون میدم + پکیج کامل اوکراینی! اون موقع دیگه خدا به داد هممون برسه. شما هم به نظرم پناه بگیرین!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز