با دوس پسرم قرار ازدواج گذاشتیم ولی به نظرم شکاکه
هرچند که من چون احساساتم درگیره به احتمال زیاد فقط دنبال دلیل میگردم برای موندن
منم شرایطم پیچیده و سخته هرکسی نمیتونه منو قبول کنه
ولی اون قبول کرد با هم ازدواج کنیم
میدونم ک خیلی دوسم داره
ولی بعضی رفتاراش ازاردهندس
من کلا از خونه بیرون نمیرم هیچ دوستی هم ندارم حتی از قبل این ک اون بیاد تو زندگیم. امروز از ساعت ۲تا ۴ونیم کلاس داشتم. بعد از اونم زود رفتم کلینیک وقت لیزر داشتم ساعت ۵. ساعت ۶ کارم تموم شد داشتم برمیگشتم زنگ زد گفت چطوری کجایی و این حرفا. گفتم اره کارم الان تموم شد تو خیابونم دارم برمیگردم. با عصبانیت گفت باشه خوش بگذره بعدم قطع کرد.۲۹ سالشه.
من هیچوقت کاری نکردم ک بهم شک کنه ولی همیشه بهم شک داره
با این ک خودشم میدونه اونجور ادمی نیستم ولی بازم این رفتارای مسخره رو داره.
من یه بار یه موقعیت تحصیل در المان رو به خاطرش از دست دادم.
الان یه فرصت دیگه برام پیش اومده. واقعا موندم چیکار کنم یعنی به خاطر شکاک بودنش رابطه رو تموم کنم؟ من این یک سالونیم واقعا خیلی سختی کشیدم.اما همیشه اونو درک میکردم چون شرایط خانوادش و بچگی ای که داشت باعث شده بود کمبود داشته باشه .تنها هم زندگی میکنه
نظر شما چیه