خاطرات زیاده. ما خیلی شلوغ بودیم. یه شب من و دوتا از دوستام ندا و فائزه تصمیم گرفتیم باهم نوشیدنی بخوریم.یه هم اتاقی دیگه داشتیم یکم فازش فرق داشت. گفت منممیام باهاتون. رفتیم تو یه اتاق نشستیم خوردیم. درحد نصف یه لیوان. بعد اون اسکول بازی درآورد شروع کرد قه قهه زدن و گفت وای بچه ها منو گرفته بدجور. اخه نصف لیوان مگه تاثیر داره. وای خدایا حالا ما مونده بودیم نصفه شبی این قه قهه میزنه مسئول خوابگاه نیاد یوقت. آقا دهن اینو بستیم با روسری اینهمچنان خودشو به مستی و ... سخولی زده بود. دست و پاهاشو گرفتیم سه نفری اینو بلند کردیم بردیم تو راهرو خودشو میزد زمین وای . داشتیمتو راهرو با عجله اینو میکشیدیم که ببریم اتاق یهو دیدیم از طبقه پایین سرپرست داره میاد. رفتیم تو آقا در رو قفل کردیم از پشت. اینم بردیمتو تراس. مسئول صداشو نشنید به خیر گذشت.از اون شب به بعد هی ما اینو مسخره میکردیم.🤣🤣🤣🤣🤣🤣