با مادرشوهرم یخونه زندگی میکنیم امرو هر چی از دهنش اومد بهم گفت بعد موقع ناهار تا شوهرمو دید برام لقمه گرفت داد بعد رفتن همسرم بار دوباره داد بیداد کرد که باید تو کار کنی باید خونه رو مرتب کنی هیشکی بغیر تو حق نداره کار کنه و اینا
بعد منم اعصابم خورد بود سرمو زدم به دیوار پیشونیم زخم شد خون اومد یهو شوهرم از راه رسید و ...