خانومای گل بیایید حرف دلی بزنم براتون.
ما یه دختر ۵ و نیم ساله داریم که تشخیص طیف گرفته!
هرچند شوهرم انکار میکنه و نمیپذیره.
دو سال پیش که چیزی از مشکلش نمیدونستیم، مصر بود که دومی رو بیاریم، شب و روز فشار، میرفت تو مخ من، که الحمدلله مشکلاتی سد راه شد و نشد باردار بشم!
۹ ماه پیش چهار تا فوق تخصص نظر دادن که دخترمون مشکلاتی داره، و اگر بچهی دوم رو میآوردیم به احتمال زیاد مشکلش حادتر از اولی میبود و حکمت خدا در این بود که نادانسته وارد عمل نشیم.
این مدت هرجا تو جمع فامیل قرار گرفتم، همه بازخواستم کردن که چرا بچهی دوم نمیارید؟!
من هربار بغض فرو دادم و توجیههای من درآوردی کردم و گفتم هرچی خدا بخواد! نه اینکه عاشق بچه باشم، بخاطر یاداوری مشکلات دخترم رنجیده میشدم!
همسرم که تو خانوادهش مشکلات ژنتیکی زیاد موج میزنه و اصرار زیاد برای بارداری دوم داشت، حالا سکوت اختیار کرده (بهتر!)
اما چیزی که امشب دلم رو شکوند!
خواهرشوهر فتنهام که خدا ازش نگذره، بخاطر موضوع بیاهمیتی دوباره اومد خونهمون و چرت و پرت گفت و وسط هیاهو یکدفعه با حالت هیستری زد زیر خنده!
منم به شوهرم گفتم بچهی دوم میخواستی معلوم نبود با این وضعیت بیماریهای روانی که خواهر و برادرات دارن بعدی چه فاجعهای میشد، برگشت با چشم سفیدی جواب داد که دیگه از بچهی بعدی خبری نیست!!!
مدتیه به فکره که مهریهی من رو جور کنه تا از شر من خلاص بشه...