2777
2789
عنوان

یه ماجرای معمولی(هرکی حوصله داره بیاد)

| مشاهده متن کامل بحث + 49448 بازدید | 701 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سلام زودتر ادامه داستان رو بزار

😡آقایون درخواست دوستی ممنوع⛔😡 گفت اندوهت را به برگ بسپارﭘﺎﯾﯿﺰ ﺍﺳﺖ …میریزندﺳﭙﺮﺩﻡ …ﺑﯿﺨﺒﺮ ﺍﺯ آﻧﮑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﮐﺎﺝ ﺑﻮﺩ.🥺 از امروز که میشه 06/20 تو رقابت لاغری شرکت کردم وزن فعلی89
- بیا یه بازی بکنیم. - چی؟ - میای؟ - آره - تو سه تا سوال از من میپرسی. منم سه تا سوال ازت میپرسم ...

عزیزم خدایی حامد بهشون ۵۰ یورو پول داد ؟؟؟

آخه ۵۰ یورو؟؟

البته اون موقع یورور ایقندر گرون نبود 😬

دنبالم اومد و درو برام باز کرد. راه افتادیم. چند دقیقه بعد برگشت طرفم. - من هنوز یه سوال دیگه دارم. ...

ببخشید ویدا یه چیزی بگم .

خب پسره میموند دیگه چرا فکر کردن و پرسیون و حرف زدن راجع بهش ایکقدر سخت بود که سخت گرفت دختر داستان ما؟! 😅 

پسره اینقدر عاشق بود خب  خانوادش اونجا بودن خودش میموند .

ببخشید فشار نمیخورم دارم میرقصم . :☆


ویدا امشب با خوندن داستانت بغض لعنتی داره نابودم میکنه عاشقانه هایی که روزی فکر نمیکردم تمامی داشته ...

عزیزم جدا نشو وقتی اینقدر دوستش داری .

نمیتونید در کنار هم با مشکلاتتون بجنگین؟🙃


مشکلم خودشه    

عزیزم من مشکلتو نمیدونم اما اینو میدونم برای هر مشکلی ، هر اشکالی توی این دنیا راه حل هست .

اگر خواستی باهام حرف بزنی میتونی درخواست دوستی بدی .

امیدوارم سنجیده تصمیم بگیری بهترین تصمیم.💜



شبتون بخیر    

ویدا جان ممنون از لایک ها و انگشتات درد نکنه بابت لایک

میگم فردا ب مناسبت تولد من خدایی یکم بیشتر بنویس،تا میایم گرم بشیم تموم میشه،من رمان افسونگر ب اون طولانی رو ۳ روزه تموم کردم،خدایی کچلمون کردی دختر😂🥲😘

منتظر لایکت هستم❤

اول عاشق بوده یا معشوق              استارتر محترمی ک تو تاپیکت پست میزارم،بابا یه اِهنی اُهنی...

هفت صبح با زنگ تلفن بیدار شدم. پویا بود. جواب ندادم. رفتم یه لیوان قهوه خوردم و برگشتم توی اتاق. شیطنتم گل کرد. موهامو شونه زدم و حلقه های پایینش رو تاب دادم. یه کمی ریمل به مژه های بی رنگم زدم. یه برق لب و بعد رژ لب صورتی خیلی کمرنگ روی لبم کشیدم و تا جایی که میشد با براش محوش کردم. پرده رو زدم کنار و پنجره رو باز کردم. بعد رفتم توی تخت دراز کشیدم و چشمامو بستم. خودم خندم گرفته بود اما سعی کردم ذهنم رو آروم کنم و غرق خیالات دور بشم و فقط یه لبخند ملیح روی لبم بمونه. نمیدونم جقدر گذاشت تا صدای باز شدن پنجره همسایه رو شنیدم. میدونستم داره نگام میکنه و سعی کردم تکون نخورم. یهو داد زد

- هی... زیبای خفته!

از جام تکون نخوردم

- سیندرلا

-سفید برفی

- دلبر

اینو که گفت نتونستم جلوی خندمو بگیرم. چشمامو باز کردم و گفتم چیه...

- این چه طرز خوابیدنه؟

- داشتم از آفتاب لذت میبردم

- زیر پتو؟

- آره

- خب بیا بیرون درست آفتاب بگیر

- راحتم

- خوبی دیگه گلوت درد نمیکنه؟

گلو دردم واقعا خوب شده بود ولی فکر کردم بذار یه کمی خودمو لوس کنم...

- چرا... حس میکنم تهه گلوم میسوزه

- میخوای برات سوپ درست کنم؟

- مگه بلدی؟

- یه چیزایی بلدم. بیا اینجا با هم درست کنیم.

- مزاحمتون نمیشم...

- همه خوابن. تا 10 و 11 بیدار نمیشن. بیا. منتظرتم.

بدون اینکه اصرار بیشتری بکنه از قاب پنجره کنار رفت. از جام بلند شدم و لباسامو عوض کردم. یه شلوار جین و یه لباس نازک اما کلاهدار و شبیه هودی پوشیدم. یه ذره رژگونه زدم انگار لپام گل انداخته و راه افتادم.

فکر میکردم میتونم همه آدمها رو نجات بدم..‌. تا اینکه متوجه شدم اونا دارن خودمم توی باتلاق غرق میکنن.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792