من امروز کتابخونه کار داشتم
گذاشتم برا بعد از ظهر
موقع رفتن دیدم مامانم داره میره بیرون
گفتم بیا تا یه جایی باهم بریم 😅
اونم گفت منم باهات میام (حوصلش سر رفته بود میخواست بره بیرون) 🥲
خلاصه اون محل کتابخونه وسط شهر یه خیابون معروف و خوب
عصرا دختر پسرا دوتایی یا با اکیب میان اونورا و شلووووغ میشه 😂
خلاصه رفتیم و من خودم حجابم اینجوریه که یکم موهام بیرونه 🙃
ولی مامانم محجبه چادری و صورتش به زور معلومه 🙃
رفتیم و یه وضعی
منم لبخند زدم و رد شدم
همه دست در دست یار 🙄
من دست در دست مادر ( فداش بشم🫀)😂😂😂
همه یه جوری نگامون میکردن منم لبخند
خوش گذشت 😅😅😅😅