منم یه ماجرابرام پیش اومده ساده ترین حرف اینه که بگی خیالاتی شدم اما نمی تونم قبول کنم
ظهر بود ،اون موقع روز واحد زیاد شلوغ نمی شد سوار شدم دیدم یه خانم جای همیشگی من نشسته و من جای دیگه نشستم پشت سر خانم هم یعنی عقب واحد دو نفر دیگه و ۳تا بچه بودن که صدای خنده و حرفشون هم شنیدم
واحد راه افتاد چون خلوت بود فقط دو تا ایستگاه مسافر پیاده شد
ایستگاه قبل من هم اون خانم پیاده شد
وقتی که خواستم پیاده شم یه نگاه به عقب انداختم یه آن جا خوردم هیچکس نبود به غیر از خودم
من مطمئنم که بچه ها پیاده نشدن اگه اینطوری بود من می دیدم