2777
2789
عنوان

یه ماجرای عجیب(اگه باردارید یا میترسید نیاید)

| مشاهده متن کامل بحث + 810862 بازدید | 2401 پست
بچها یه داستان واقعی که همین چند هفته پیش اتفاق افتاده تعریف کنم ؟؟؟

تعریف کن

روزی که دختر دار بشم به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون عروس شدن و خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم قراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!باور کنید موفقیت یک بانو در گروی "عروس شدن" و"مادر شدنش" نیست...به دخترامون یاد بدیم...
تعریف کن

ما کرمان زندگی می‌کنیم 

زمین پسته داریم 

دوست داداشم رفته بود سر زمینشون شب خوابیده بود 

برای نگهبانی موقعه برداشت پسته بود 

داداشتم تعریف می‌کرد میگفت 

دراز کشیده بود حس میکنه صدای راه رفتن میاد با اینکه فقط اون اونجا بود اهمیت نمیده 

بعدش همینجور که راه میرفته

سر انگشتاشو میکشه روی دیوار و راه میره 

میگفت اصلا نمیتونست تکون بخور 

سرشم زیر پتو بوده 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

تعریف کن

میگفت از ترس داشتم سکته میکردم 

صدامم در نمیومد که بتونم بسم الله بگم 

قادر به گفتن هیچی نبود 

که میگفت صدای پاشون نزدیک شد دو طرفم نشستن 

بعد هی تکونش میدادن 

هی از روش رد میشدن

تا صبح اذیتش کرده بودن نگفته بود چطوری 

این بدبختم هیچکاری نتونسته بود بکنه 

بعدش مثل اینکه رفته بود تو بدنش 

صبح زنگ میزنه بیایید منو ببرید 

وقتی میان ببرنش خوب بود 

بعد یهویی شروع میکنه جیغ‌های وحشتناک زدن سرشو رو به بالا میگیره 

میگفت چاقو داشت یهویی چاقو میکنه تو دست خودش 

خون خودشو میخوره 

میگفت چند نفری نمیتونستن بگیرنش

یه سوال بعدا اینارو کی میفهمه😕

در مدت زمان 20سال داستان دست به دست چرخیده

روزی که دختر دار بشم به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون عروس شدن و خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم قراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!باور کنید موفقیت یک بانو در گروی "عروس شدن" و"مادر شدنش" نیست...به دخترامون یاد بدیم...
تاپیک بالایی یه داستان عجیب رو از خوابگاه خانوم گل تعریف میکنه که البته تاپیک اصلی گزارش زدن پاک شد

اصلا ترس نداشت بنظرم تخیلی بود

روزی که دختر دار بشم به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون عروس شدن و خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم قراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!باور کنید موفقیت یک بانو در گروی "عروس شدن" و"مادر شدنش" نیست...به دخترامون یاد بدیم...
دقیقا درسته. این موجود سیاه که روی چهار دست و پا باشه برای من اتفاق افتاده... از یادآوریش تمام تنم م ...

من دیدم روی دو پاش ایستاده بود😨😢😭

خرّم آن روز که پرواز کنم تا بر دوست               به هوای سر کویش پرو بالی بزنم            ❤                               الهی شکرگزار این زندگی هستم که به من بخشیدی؛ به خاطر همه چیزش:تو را شکر بابت آدم‌هایی که معلم من بوده‌اند.❤تو را شکر بابت درس‌هایی که زندگی به من ارزانی داشته‌اند.❤تو را شکر برای عشقی که می‌گیرم، می‌بخشم و می‌پراکنم. ❤                              ( تایپ کردم گلبهارجون بعد دیدم  "ر" جا افتاده)😮
میگفت از ترس داشتم سکته میکردم  صدامم در نمیومد که بتونم بسم الله بگم  قادر به گفتن هیچی ...

چه عجیب

روزی که دختر دار بشم به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون عروس شدن و خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم قراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!باور کنید موفقیت یک بانو در گروی "عروس شدن" و"مادر شدنش" نیست...به دخترامون یاد بدیم...
من دیدم روی دو پاش ایستاده بود😨😢😭

توهم بوده

روزی که دختر دار بشم به دخترم میگم منتظر نباش کسی خوشبختت کنه،خودت برو دنبال خوشبختی...بهش میگم دخترم تو قراره روزی مستقل بشی...نه من نمیخوام بهش بگم که آخرین مرحله موفقیت یک"دختر" تو مملکتمون عروس شدن و خونه بخت رفتنه!!!نمیخوام دم به دیقه تو گوشش بخونم قراره روزی مادر بشی...بهش میگم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشی و تو این راه نیازی نداری که عروس بشی،احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این چرت و پرتا بیاد دنبالت!مشکل ما اینه که تو گوش بچه هامون از کودکی هی میخونیم؛هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میاد میگیرتت!باور کنید موفقیت یک بانو در گروی "عروس شدن" و"مادر شدنش" نیست...به دخترامون یاد بدیم...

دیگه خلاصه چندین بار این حال بهش دست میداد 

سرشو میزد تو دیوار 

شیشه میشکست 

چندجا از بدن خودشو شکسته بود 

چندجا میبرنش که حالش خوب شه ولی بی فایده بود 

تا اینکه یه سید میره پیشش میگه جنی شده 

داداشم میگفت وقتی میخواستن 

از بدنش خارج کنن واقعا مثل فیلم جن گیر بوده 

داشتیم از ترس سکته میکردیم 

خیلی وحشتناک میشد 

جیغای خیلی بدی میزد 

خیلی درموردش حرف نزد 

و خلاصه بعد از کارش سید گفته چندین جا براش گوسفند قربونی کنید 

چندتا هم اونجایی که اینطوری شده بود قربونی کردن 

بهشت الزهرا هم هیچ موقعه دیگه نباید بره 

پسره بیچاره خیلی داغون و ضعیف شده بود نصفه شده بود 

داداشم میگفت پسره گفته هنوز بعضی وقتا میخوان بیان تو ذهنم شروع میکنم همون دعایی که سید بهم گفته بود میخونم و به هیچی فکر نمیکنم 

داداشم میگفت سرشو میگیره رو به آسمون 

میگفت دیگه ازش میترسم بخدا 

منم اصلا اعتقادی به این چیزا نداشتم تا این اتفاق افتاد 

اینکه میگن با خودتون یه چیز فلزی داشته باشید اجنه نمیاد سراغتون 

اون پسره چاقو با خودش داشت 

انگشتر داشت 

ولی بازم اینطوری شده بود 😖

روح از بدنت جدا شده خاطره اوناییکه مرگ رو تجربه کردن ببینی همینه یا پرواز روح بوده

آره بعضی جاها روحم بود، بعضی جاها جسمم... البته جسمم هم هوشیار بود و درک داشت 

ما روح هایی هستیم در قالب بدن که انسان بودن اصلی ترین مأموریت ما در این دنياست ❤️❤️❤️
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mmmary66  |  6 ساعت پیش
توسط   _vampi_  |  9 ساعت پیش