دیگه خلاصه چندین بار این حال بهش دست میداد
سرشو میزد تو دیوار
شیشه میشکست
چندجا از بدن خودشو شکسته بود
چندجا میبرنش که حالش خوب شه ولی بی فایده بود
تا اینکه یه سید میره پیشش میگه جنی شده
داداشم میگفت وقتی میخواستن
از بدنش خارج کنن واقعا مثل فیلم جن گیر بوده
داشتیم از ترس سکته میکردیم
خیلی وحشتناک میشد
جیغای خیلی بدی میزد
خیلی درموردش حرف نزد
و خلاصه بعد از کارش سید گفته چندین جا براش گوسفند قربونی کنید
چندتا هم اونجایی که اینطوری شده بود قربونی کردن
بهشت الزهرا هم هیچ موقعه دیگه نباید بره
پسره بیچاره خیلی داغون و ضعیف شده بود نصفه شده بود
داداشم میگفت پسره گفته هنوز بعضی وقتا میخوان بیان تو ذهنم شروع میکنم همون دعایی که سید بهم گفته بود میخونم و به هیچی فکر نمیکنم
داداشم میگفت سرشو میگیره رو به آسمون
میگفت دیگه ازش میترسم بخدا