من ۸ سال ازدواج کردم
شوهرم از خانواده اش بیزاره و بیشار به طرف حرف و عقاید منه ولی از طرفی از این مدل ادما هم نیست بخواد کلا قطع رابطه کنه
ما کلا از اول زندگیمون کارامو میکردم بعدا بهشون میگفتن و اینا حرصی و حرصی تر میشدن که چرا مارو در جریان نمیزارید بعد خودشونم همین منوال رو پیش گرفتند
تا اینکه حتی یه مسافرتم میخایم بریم شب قبلش میگیم و اینا انگار خونشونو میخوان تو شیشه کنند
بقیه اش پست بعد....
خب
پدرشوهرم ادم قلدری هست
زور میگه میتواد پسرش زیر سلطه خودش باشه از همه جیک و پوکش اگاه باشه
و این خیلی اذیت میکنه که ما اینجوری میکنیم
حالا از هیلی وقت پیش گفته بود بریم مشهد و من لا به لا حرفام میگفتم که ادن جای زیلرتی رو دوروز بره ولی با کلی ادم نخواد بره قطار نچینه دنبال خودش و تنها بره که بهش بچسبه
و از قضا ما یکماه پیش رفتیم
حالا ....
ماهم بلیط گرفتیم کارامونم کردین یکروز قبلش بهشون گفتیم کار میزدی خونش در نمیوند
انقدر کلفت به شوهرم نثار کرد توی تنهایی و... الانم یکماه میگذره هنوز هروقت منو میبینه بازم به ادم چیز میگه و من ناراحت میشم موندم چیکارشون کنم
خودم میگم همینکه حرصشونو در اوردم براشون بسه و بازم تکرار میکنم کارمو
