بابای منم اینطوریه
از بس که همش مامانم میگفت ای اینجام درد میکنه ای اونجام
براش عادی شده بود
هنوز بعد از چهل سال زندگی همینه
تقصیر مامانم بود البته کلا زیاد بزرگ میکنه
برای همین مریضی واقعی هم داشته باشه کسی جدی نمیگیره
انگار دنبال توجه
مثلا دیابت داره
هرجایی بریم شربت یا خرما تعارف کنن
طرف صد پشت غریبه
بعد مامانم میگه وای من قند دارم نمیتونم بخورم
ما میگیم لازمه همش بگی که قند داری خب بگو ممنون نمیخورم