همیشه شک داشتم...
.
میدونین،
تو ۱۸سالگی ازدواج کردم.
و مامانم هم زندگی اوکی ای نداشت از درون. با اینکه زندگیمون هیچی کم نداشت.
ولی اون دوست پسر داشت.
.
منم وقتی تو زندگی کم آوردم کار اونو تکرار کردم
تا حالا شک داشتم که همه ی مشکل « خود من » باشه
.
امروز مشاور طلاق به شوهرم گفته شوهرم که اخلاقش مشکل داره و ازدواج ما دوتا با دو فرهنگ مختلف از اول اشتباه بوده. ولی این چرخه ی معیوب هم باید یه جا تموم بشه وگرنه دخترمون هم مثل من میشه.
.
دیگه واقعا تحمل این دنیا سخته برام
تمومش میکنم
فقط اومدم نوشتم که اگر بعدا اومدن خوندن بدونن داستان چی بوده🙂